پروفایل اشتراکی hamnafasetalabe

انگ گلم را میبرد در سوی غربت مـهم نیست ، عادت مـی کند!!! :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما ... | سلام بر ابراهیم... :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه) | این یک داستان حقیقی هست .... :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما ... | گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ..!! :: فرازونشیب زندگی طلبگی ... | گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ..!! :: فرازونشیب زندگی طلبگی ... | سلام بر ابراهیم... :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه) |

انگ گلم را میبرد در سوی غربت

مـهم نیست ، عادت مـی کند!!! :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما ...

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، انگ گلم را میبرد در سوی غربت ۱۲:۵۲ ب.ظ

ک 13 ساله بود . انگ گلم را میبرد در سوی غربت با صورتی سفید و تا اندازه ای تپل . انگ گلم را میبرد در سوی غربت خوبی بود . مذهبی و مقید . خیلی حساس بود . مـی گفت سابقه ی افسردگی دارد و مدتی هم به منظور بهبودی دارو مصرف مـی کرده . دومـین فرزند خانواده بود . بعد از یک برادر کـه داشت درس طلبگی مـی خواند .

پدرش هم درون حوزه مشغول تدریس بود و مادرش درون یک مرکز درمانی ماما بود . 

همـه چیز منـهای سابقه ی افسردگی اش خوب بود . با اینکه مـی گفت دیگر دارو مصرف نمـی کنم و خیلی خوب شده ام ، اما شواهد و مدارک خبر از نوعی افسردگی مـی داد کـه البته خیلی حاد نبود اما مـی توانست حاد شود .

پرسیدم مشکلت چیـه ؟ گفت : انگ گلم را میبرد در سوی غربت تنـهایی . خیلی تنـها هستم . حسود هم شده ام . بـه صمـیمـی ترین دوستم کـه همکلاسی ام هم هست حسادت مـی کنم . پرسیدم : چرا تنـهایی ؟ بـه چه چیز دوستت حسادت مـی کنی ؟ توضیح داد کـه :

مادرم را خیلی دوست دارم . قد یـه دنیـا . اما مادرم هیچ وقت نیست . وقتی صبح ها مـی خواهم بـه مدرسه بروم نیست چون حتما زودتر از من سرکارش برود . ظهرها کـه برمـی گردم ، باز هم نیست . خودم غذایم را گرم مـی کنم و تنـهای تنـها که تا 7 شب منتظر مـی مانم تابا این وضع ترافیک بـه خانـه برسد. وقتی هم کـه مـی آید ، خیلی خسته هست . زیـاد حوصله ندارد. خیلی تلاش مـی کند که تا ظاهر را حفظ کند و خودش را علاقمند بـه شنیدن حرفهایم نشان دهد اما من مـی فهمم کـه حوصله شنیدن ندارد . به منظور همـین کمتر برایش حرف مـی . کمتر درد و دل مـی کنم . شبها از شدت خستگی ، سرش بـه بالش نرسیده بی هوش مـی شود و این داستان هر روز زندگی من هست .

من دیگر خسته شده ام . از اینکه همـیشـه تنـها هستم . از اینکه وقتی مریضم تنـهایم . وقتی کـه خوشحالم و توی مدرسه کلی خوش گذرانده ام و دوست دارم تمام شیطنت هایم را برایش تعریف کنم ، مـی بینم کـه تنـهایم . از اینکه وقتی ناراحتم ، مادرم یـا نیست یـا اگر هم هست سخت درگیر کار های عقب افتاده ی خانـه هست یـا از زیرآب زنی همکارانش شاکی هست و یـا آنقدر از کار روزمره و فشار روحی ناشی از آن خسته هست که اصلا رغبت نمـی کنم من هم دردم را برایش بازگو کنم .

آنوقت مجبور مـی شود کـه بروم پیش همان دوست صمـیمـی ام . با او درد کنم . دوستم مادرش شاغل نیست . مـی بینم کـه هر روز بعد از تعطیلی مدرسه دنبال ش مـی آید و جلوی درون مدرسه حسابی تحویلش مـی گیرد .اما من حتما منتظر بمانم که تا با برادرم بـه خانـه برگردم .گاهی یکساعت توی خیـابان منتظرش مـی مانم چون یـا یـادش رفته دنبالم بیـاید یـا کلاسش طول کشیده و دیرکرده. مـی بینم کـه هر روز زنگ تفریح از خانـه لقمـه مـی آورد . خودم را مـی بینم کـه همـیشـه مجبورم از بوفه مدرسه فلافل یـا کیک بخرم . یکبار هم بخاطر همـین فلافل ها حسابی مسموم شدم . اما دوستم مـی گوید مادرم فرصت کافی دارد که تا توی خانـه ، خودش برایش فلافل درست کند . مـی گوید مادرم دوست ندارد کـه من از این کیک ها بخرم چون مواد نگهدارنده دارد و به هوشم صدمـه مـی خورد .

ک آب دهانش را قورت داد و نفسی کشید و ادامـه داد : دوستم درسش خیلی خوب هست . شاگرد اول کلاسمان هست . هر وقت کـه موقع کارنامـه گرفتن هست مادرش مـی آید و کارنامـه اش را مـی گیرد اما من چون مادرم شاغل هست باید خودم بروم پیش خانم مدیر و کارنامـه ام را بگیرم . لجم مـی گیرد . دوستم مـی گوید با مادرش خیلی صمـیمـی هست . تمام انـه هایش را بـه مادرش مـی گوید . اما من چه ؟ وقتی اولین انـه ام را کـه باید بـه او مـی گفتم مادرم مثل همـیشـه نبود . من هم بچه بود درست و غلط را نمـی فهمـید و با پدرم حرف زدم . هنوز هم کـه یـاد آنروز مـی افتم از بابا خجالت مـی کشم . 

ک زیبا بود . با چشمـهای قشنگش مظلومانـه نگاهم کرد و گفت : خانوم من بـه دوستم گفته ام کـه بهش حسودی ام مـی شود . گفته ام کـه تنـهایم . خانوم من دوست ندارم بهی حسودی کنم . مدام بـه خاطر این حس دوستم را اذیت مـی کنم . خانوم من چرا این طوری ام ؟

به صورت معصومش نگاه کردم . دوست داشتم بغلش کنم . دوست داشتم ...

با مادرش صحبت کردم . مادرش مـی گفت : کار برایم مـهم هست . درس خوانده ام . حوصله ام توی خانـه سر مـی رود . مـی گفت : چیزی نیست م عادت مـی کند مـهم نیست ....

مـهم نیست ؟!

نظرات

پاسخ:
سلامت باشید عزیزم

پاسخ:
سلام ان شاالله بـه سلامتی. من توی زندگی شما و شرایط شما نیستم. از وضعیت شما و همسرتون درون تمام ابعاد بیخبرم. اما آنچه

در این سالها تجربه کردم و آموختم این بود کـه بهتر هست نـه نزدیک خانواده خودتان باشید نـه همسرتان . عمـیقا معتقدم شکاف نسلها مشکل درست مـی کند هر چند همـیشـه استثناهایی هم هست اما احتیـاط شرط عقل است. استقلال ،آزادی مـی آورد و آزادی امنیت. شاید این استقلال بهایی هم داشته باشد مثل فشار مالی. بهرحال به منظور داشتن استانداردهای مطلوب حتما بهای آنرا پرداخت. مـیشود سطح توقع را پایین آورد یـا تلاش را بیشتر کرد. 

پاسخ:
سلام. سپاس. شرمنده کردید

پاسخ:
سلام خواهش مـی کنم کاری نکردم.

این حرفا چیـه خوشحال مـیشم کمکتون کنم.

مراقب روابط بین خودتون و همسرتون باشید. مراقب محیطی کـه مـی بریدش باشین. مراقب فضای مجازی باشین. مراقب ها باشین . مراقب دوستانش باشین. مراقب خلوت هاش باشین. روی مالی کـه به فرزندتون مـیدهید مراقبت کنید.براش برنامـه ریزی کتید بهش مسولیت انجام کار بدید. اگر شما براش برنامـه ریزی نکنید دیگران این کار رو مـی کنن.

نـه منظورم نخوندن ترجمـه نیست. مـی تونید بگید بعضی مطالب چه درون قرآن چه درون مفاتیح چه درون کتابهای پزشکی و علمـی فهمـیدنش ممکنـه به منظور شما سخت باشـه. چون تخصصیـه. ممکنـه درکش به منظور شما مشکل باشـه یـه کم کـه بزرگتر بشی و دایره معلوماتت وسیعتر بشـه راحت تر مـیتونی بفهمـی.

پاسخ:
فراگیری فنون خانـه داری اسمش کلفتی نیست یـه هنر هست کـه داشتنش مـهرت و مدیریت و کدبانو بودن یک زن رو نشون مـیده. پیداست شما بانوی هنرمند و کدبانویی هستید حتما قدردان مادرتون باشید.

شوهر داری یعنی اصلی ترین وظیفه و شغل یک زن مسلمان. یک شغل بسیـار سخت و زمانبر کـه نیـاز بـه مـهارت دارد.

پاسخ:
سلام عزیزم خوشحالم کـه اجازه انتشارش رو دادین . حتی اگه یـه مادر هم این مسیر اشتباه رو ببینـه و برگرده خداوند بـه فضل خودش بـه شما هم برکت مـیدهد. از اینـهمـه محبت شما سپاسگزارم.

مـهربونم من اندوه شما رو درک مـی کنم و به اینـهمـه صبر شما احترام مـی گذارم. که تا حالا شده همـینقدر واضح با مادرتون صحبت کنید؟بهش گفتین چقدر درون رنج هستین؟متاسفانـه ما مادرها گاهی خیلی غافل مـیشویم و قطعا حتما در محشر پاسخگوی گلهای مظلومـی مثل شما باشیم. اما عزیزم اگه ایشون از شما نمـی پرسن شما بهش بگید. براش حرف بزنید یـا لااقل براش بنویسید. بگذارید بدونـه شاید سکوت شماست کـه به این روند دامن مـیزنـه و مادرتون حمل بر رضایت شما مـی کنـه.

مادرها از سر مـهربانی و دلسوزی دست بـه این کارها مـیزنند.

با همـه این احوال مراقب رعایت احترام بـه ایشون باشید.خدا بـه شما صبر و عزت و خوشبختی و به همـه ما مادرها مـهربانی توام با تفکر و تعقل بده

پاسخ:
سلام عزیزم . سعی کنید بچه ها را که تا جاییکه ممکن هست از این مسائل دور نگه دارید. بـه فرزندتون اطمـینان بدید کـه خوشحال مـی شوید سوالاتش رو جواب بدید اگر متوجه ناراحتی شما بشـه از این بـه بعد سراغ اینترنت مـیره و با سرچ دنبال جواب مـیگرده . بهش بگید سوالاتش رو از شما بپرسه و از دوستاش نپرسه بگید چون اطلاعات دوستانت بـه اندازه خودته و ممکنـه اطلاعات غلط بهت بدن.با این حرفها قانعش کنید کـه فقط سوالاتش رو از شما بپرسه.در پاسخ بـه این سوال کاملا علمـی عمل کنید . حاشیـه نروید توضیح اضافی ندهید. سعی کنید درون حد یکی دو جمله پاسخ بدهید و تمام. 
پاسخ:
سلام عزیزم. من درون این باره پستهایی گذاشتم. اما حتما عرض کنم خدمت شما ... درون دورانی کـه بچه ها و مشخصا ها سن تقلیدی و مدتی بعد از آن را طی مـی کنند(از زیر شش سال که تا محدوده۱۲-۱۳سالگی) بهترین آموزش درون این زمـینـه،آموزش غیر مستقیم هست. اگر یک مادر آینده نگر و فهیم باشیم با شرکت درون کلاسهای همسر داری و بعد درون کنارش تربیت فرزند ، یـا حداقل گوش بـه صوت های اساتید برجسته این حوزه، دانشمون رو درون این مقوله مـهم و اساسی بالا مـیبریم. آنوقت رفتار صحیح درون خانواده درون برابر همسر و فرزندمان را مـی آموزیم . با رفتار صحیح بـه طور غیر مستقیم بـه مان مـی آموزیم کـه چطور بایدبا مرد خانـه رفتار کند. یعنی ما با مشاهده نوع رفتار ما با همسرمان خیلی چیزها را ناخودآگاه مـی آموزد و ملکه ذهن مـی کند از بعد از سن۱۲تا۱۳سالگی با آموزش قدم بـه قدم خانـه داری او را درون انجام امور خانـه همرا مـی کنیم بـه شکلی کـه در آن بـه حد تبحر برسد نـه آنکه یک دخت دانشجوی بیست ساله باشد اما هنوز از انجام کارهای خانـه اش عاجز باشد.در کنارش آرام آرام رفتار مودبانـه توام با احترام نسبت بـه پدرش رو فرا بگیره. بعد از اتمام دوران دبیرستان ، لااقل درون کنار حرص و جوش خوردن به منظور فرستادن انمان بـه دانشگاه ، کمـی هم بفکر فرستادن آنـها بـه کلاسهای همسرداری باشیم. با رفتن بـه این کلاسها قبل از ورود او بـه زندگی مشترک ، پستی ها و بلندیـهای زندگی و خصوصا تفاوتهای رفتاری آقایـان نسبت بـه خانمـها را بـه او مـی آموزیم. او را مجهز و آماده بـه عرصه زندگی مشترک مـیفرستیم.

محض رضای خدا انتان راپنبه بزرگ نکنید. هرچه خواستند را بی کم و کاست برایشان فراهم نکنید. نگویید بگذار خونـه باباش هر چی مـی خواد داشته باشـه فردا کـه رفت خونـه شوهر حسرت بـه دل نمونـه. باور کنید اگر او را اینگونـه بار بیـاورید نمـی تواند خانـه همسر دوام بیـاورد. همـه مـی دانیم زندگی پستی و بلندی و دارایی و نداری داره. ی کـه صبور بودن رو یـاد نگرفته باشـه نمـی تونـه زندگی کنـه . حتما تعامل با مادر شوهر رو یـادش بدید جلوی اون اینقدر از خانواده همسر و مادرشوهرتون بد نگید برعخوبیـهاشون رو بزرگ کنید و مرتب یـادآور بشوید کـه اون هم مادره و بپای بچه هاش جونی اش رو گذاشته . اغلب عصبانی مـیشویم و هر چه حق و ناحق ، درست و نادرست را بـه خانواده همسرمان مـی بندیم و ابدا متوجه نیستیم کـه با ذهن انمان چه مـی کنیم.

تمنا دارم رابطه ان و پدرانشان را نیکو و حسنـه کنیم و این مـیسر نمـیشود مگر اینکهرابطه زن با همسرش قشنگ و توام با ادب باشد. اما پدر یـادش باشد درون رابطه با ش مـهربانی را افراط نکند گاهی درون مسالی کـه نیـاز بـه برخورد جدی یـا تشر زدن و اخم هست، پدر این کار رو ه که تا فکر نکنـه شوهر هم مثل پدرشـه و همـه جوره باهاش مـیسازه و این ساختن رو وظیفه شوهرش بدونـه و با کوچکترین تشر شوهر عرصه رو بر خودش و شوهرش سخت و تنگ کنـه.

شما رو بخدا بـه تربیت فردای فرزندانتان بیشتر از بـه دانشگاه فرستادنشون حساس باشین.

پاسخ:
سلام عزیزم. سلامت باشید. ان شاالله بـه شرط زندگی درون خدمتتان هستم

پاسخ:
اشتباهات زیـادی داشتین حتما زودتر از اینـها مشاوره مـی گرفتید. هر دوی شما اشتباهاتی دارین کـه کاملا قابل حل و درمان هست. طلاق اشتباه بزرگتر و خطای بعدی هر دوی شما خواهد بود. به منظور ویران همـیشـه فرصت هست اما به منظور ساختن گاهی دیر مـیشود. یکبار دیگر به منظور ساختن تلاش کنید .

پاسخ:
سلام فقر آهن شما یکی از دلایل عصبی بودن شماست.فقر آهن ربطی بـه حرص خوردن نداره بـه نوع تغذیـه تون مربوطه.

مـی تونید منتظر بمانید. ان شاالله شرایط بـه درستی فراهم بشـه.

ازدواج درون سن پایین اشکالی نداره بلکه محاسن زیـادی داره. مـهم اینـه کـه توانایی مدیریت یک زندگی رو داشته باشن و همـین طور بـه بلوغ لازم رسیده باشن. این مساله اول از همـه حتما تحت نظارت و تربیت مادر خانواده باشـه و بعد هم حتما از طریق یـادگیری شیوه های همسرداری و تعامل زندگی مشترک توسط خو انجام بسه. متاسفانـه شواهد نشان مـیدهد شما بدون داشتن یک حد نسبی از توانایی درون همسرداری ، تن بـه ازدواج دادید و این اشتباه بود

هیچ مشاوری ابدا اجازه ارتباط رو درون دوران عقد نمـیده. شما شخصا و کاملا سرخود این کار رو کردید و باید فقط خودتون رو سرزنش کنید. 

خواهش مـیکنم. موفق باشید. درون پناه حق

پاسخ:
تشکر فــــــــــــــــــــــــراوان....

پاسخ:
شما هر کاری صلاح مـیدونی همون رو انجام بده. من وظیفه شرعی و اخلاقی ام رو نسبت بـه شما انجام دادم . تصمـیم گیری باشماست. امـیدوارم بـه حرمت امام صادق بهترین تصمـیم رو بگیرید. و کاری کنید کـه بعد پشیمون نشید. شما حتما قبل از ازدواج درون همسرداری بـه توانایی و مـهارت نسبی مـیرسیدید بعد ازدواج مـی کردید. 

خواهش من از همـه ان جوان مجرد اینـه کـه تا زمانیکه بـه بلوغ کافی درون ازدواج نرسیدید دست بـه این کار نزنید. 

تمنا مـی کنم مادرانی کـه دارند ، نسبت بـه پرورش انی کـه بتونن یک زندگی رو مدیریت کنن و نقش مادری رو خوب ایفا کنن ، توجه کنن. 

پاسخ:
من آنچه لازم بود عرض کردم شما خواه پند گیر خواه ملال

پاسخ:
سلام...

شما توی دعوا بـه سمت همسرت دمپایی پرت کردی؟یـاامام رضا.... عزیزم شما جدا بـه کلاس های همسرداری و بعد تربیت فرزند نیـاز داری. حتما از این کلاسها یـا صوت های مربوط بـه این مساله کـه از آقای تراشیون یـا خانم همـیز هست استفاده کن. من تمنا مـی کنم . هم شما و هم همسرتون حتما نیـاز بـه آموزش دارین. 

در ثانی متاسفانـه لحن بیـان شما کاملا شدت عصبانیت شما رو نشونومـیده از اونجاییکه چند روز از درگیری شما گذشته ودر شرایط عادی قاعدتا حتما آرومتر مـیشدید، این ناآرومـی نشان دهنده جو نامناسبی هست کـه والدین و اطرافیـان شما بـه اسم دلسوزی براتون فراهم . لذا بجای کم شدن از شدت عصبانیت شما ، شما لحظه بـه لحظه بیشتر بـه خودتون حق مـیدید و عصبانی تر مـیشوید.

شما حتما موقع عصبانیت خودت و کلامت رو کنترل کنی وقتی کنترل اعمال و کلامت دستت نباشـه همـه از عدم خودداری شما سواستفاده مـی کنن. من کاملا متوجه مـیشم کـه شما کلا موقع عصبانیت اختیـارت رو از دست مـیدی. بهتره شما از نظر کمبود یـا فقر آهن هم چک بشید شاید دلیلش این هم باشـه.

بله من هنوز هم مـیگم شما حتما بابت رفتار وکلمات نامناسبی کـه به خانواده همسرت گفتید و الان هم درون کامنتها مـیگین عذرخواهی کنی. شما عیوب پنـهان آنـها رو به منظور خانواده ات گفتی بعد باید بابت غیبت هایی کـه کردی حلالیت بطلبی. شما بخاطر رفتن یـه مادر بـه خونـه پسرش درون غیـاب خودتون اوضاع دو که تا خانواده و زندگی تون رو دچار تشویش کردید و باید عذرخواهی کنید. شما مـی تونستید این توانایی رو درون جهت مثبت بکار بگیرید. شما مـی توانستید با درایت و توانایی زنانـه تون زندگی تون رو درون یک مسیر صحیح پیش ببرید. این کامنت ها مـی تونـه تجربه خوبی به منظور تمام زن هابی باشـه کـه فکر مـی کنن مـی تونن با دعوا و مرافعه و قهرو کشوندن پای خونواده ها بـه معرکه زندگی شخصی  مـی تونن مرد زندگی شون رو بـه زانو دربیـارن و اونو همانطوری کـه خودشون دوست دارن تغییر بدن . غافل از آنکه با اینکار ا ول از همـه خودشون رو کوچک مـیکنند ، بعد احترام و غرور شوهرشون رو با خاک یکسان مـی کنن و بعد دو که تا خانواده رو بـه جون هم مـی اندازن و بعد زندگی خودشون رو بـه سقوط نزدیک مـی کنن و خودشون رو انگشت نمای اطرافیـان مـی کنن و .... سپس مساله بدون هیچ نتبجه مثبتی بـه پایـانی شوم منتهی مـیشـه. خیلی از زنـهایی کـه اصلا قصدشون جدایی نبود و فقط مـی خواستن با این رفتارها مرد رو بـه زانو دربیـارن و مجبور بـه منت کشی و عذرخواهی کنن متاسفانـه درون کمال ناباوری مطلقه و خونـه نشین شدند . چون با یک واقعیت تلخ مواجه شدن کـه مردها بعضی وقتها کوتاه نمـی آیند.

این رو هم بدونید اگه همسر شما از شما بخواد بـه خونـه برگردی و شما نری علاوه بر اینکه بـه لحاظ حقوقی به منظور خودت مشکل درست کردی از نظر شرعی هم مرتکب اشتباه شدی

پاسخ:
سلان هدی جان. من خودم هم اطلاعی ندارم . خودم هم امکان شرکت رو ندارم فقط از مطالبش استفاده مـیکنم

پاسخ:
اختیـار دارین گلم صاحب اختیـارید. بفرمایید درون خدمتم

پاسخ:
عزیزم یـه آژانس بگیر و بدون اینکه پدر و مادرت بیـان خودت برو منزلشون . این شما بودی کـه رفتار اشتباه رو انجام دادی نباید شان پدر و مادرت  پایین بیـاد. تنـهایی برو و پای کاری کـه کردی که تا آخر بمون اسختی این کار یـه تجربه مـیشـه برات کـه دفعه بعد قبل از انجام هر کاری خوب فکر کنی. مـیتونی بـه همسرت زنگ بزنی و بگی با آژانس داری مـیای و دیگه وارد خونـه اونا نشوی و شوهرت بیـاد پایین و برید خونـه خودتون. اینطوری مجبور بـه همکلامـی نیستب. درون طول مسیر هم ابدا با همسرت بحث نکن. دعوا راه نداز .توی جاده خطرناکه و ممکنـه تتفاق بدی بیفته. وقتی هم رسیدید با آرامش صحبت کنید و اجازه ندهید کار بـه مرافعه بکشـه  و دوباره همـه چیز از نو شروع بشـه.

گلم عزیزم دلبندم باور کن باز هم نیـازی بـه گفتن بـه شما نبود. بخدا این ماجرا خیلی ساده هست چرا اینقدر بزرگش مـی کنید. 

وقتی هم بـه سلامتی مشکل حل شد درون اولین فرصت درون کلاسهای همسرداری شرکت کن و یـا حتما پیش یـه مشاور خوب و مذهبی برو . شما جدا نیـاز بـه کمک به منظور تغییر رفتار و بهبود شرایطتون دارین. وگرنـه باز با یـه مشکل کوچیک دیگه همـه چیز از نو شروع مـیشـه. خصوصا شما کـه قم هستین بـه آقای تراشیون دسترسی دارین از کلاسای ایشون استفاده کنید.

وقتب بهتون مـیگم مشکلاتتون جز حریم شخصی زندگی تون هست ونباید به منظور بقیـه بگید دقیقا به منظور اینـه کـه همانطور کـه الان دارین اعتراف مـی کنید اینطوری احترام هر دو تون پیش خانواده هاتون ضایع نشـه

پاسخ:
ان شاالله اینطور نمـیشـه مـهربون

پاسخ:
سلام. رفتن پیش این افراد عواقب بد و وخیمـی داره. خودت وقتی مـیدونی این دعانویس با جن ها درون ارتباطه بازم مـی خوای بری؟ من واقعا تعجب مـی کنم اول از خانواده تون و بعد از شما.

شما با این کار بـه اجنـه اجازه دخالت زر امورتون رو مـیدهید. شما اگر افسردگی بعد از زایمان داره بـه مشاور و پزشک نیـاز داره نـه بـه دعانویس و سر کتاب باز .

شوهرتون کـه آمد باهاش بااحترام و ادب رفتار کن . بـه پدرت هم سفارش کن احترامش رو نگه داره . اگر حرفی هم هست درفضای آروم و مودبانـه و محترمانـه بگید. از مادر شوهر و پدرشوهر و همسرت هم بابت توفع بی موردت عذرخواهی کت. هیچ مادرشوهری به منظور رفتن بخونـه پسرش نیـاز بـه اجازه گرفتن از عروسش رو نداره . شوهر شما ولی شما و صاحب خونـه هست چرا حتما از شما اجازه بگیره آخه؟حتی اگر شما خونـه نباشی حتی اگه بار اول باشـه کـه مـیره خونـه شما . لطفا محض رضای خدا این رو درک کن عزیزجان.

پاسخ:
الله اکبر... 

مـی خوای برید پیش دعا نویس؟برای چی اونوقت؟والدین شما از زندگی مشترک چی به منظور شما تشریح ؟اصلا تصور شما از زندگی مشترک چیـه؟رفتن پیش دعا نویس شرعا اشکال داره عزیزم. دعانویس و هیچ دیگه کاری نمـی تونـه به منظور شما انجام بده. این خودتی کـه باید بـه خودت کمک کنی. که تا زمانیکه تصور شما از زندگی مشترک و افراد پیرامونت این قدر کودکانـه ، سطحی و عجولانـه و از روی تصمـیمات عصبی و آنی هست متاسفانـه حتما بگم شما حتی اگه جدا هم بشی زندگی بعدی ات با مخاطراتی شبیـه بـه این درون معرض تنش قرار خواهد گرفت. 

پیداست کـه خیلی ناآرام وناشکیبا هستید . صبر و توکل و توسل و چشم پوشی از بسیـاری مسایل بعد از ازدواج لازمـه دوام زندگی مشترکه. شما احتمالا بـه دلیل عصبی بودن زیـاد با خودت فکر مـیکنی. از کجا اینقدر مطمئن هستی کـه اونا رفتن برات دعا بگیرن و شما رو جادو کنن؟شما نیـاز جدی بـه یک مشاور خوب به منظور زندگی داری. متاسفانـه گمان نکنم این مـهم از عهده والدینت بربیـاد.

اینقدر ساده و کودکانـه از جدایی حرف نزن. آخه چرا اینقدر سطحی فکر مـی کتید. فکر کردید بعد از جدایی چه اتفاقی برات مـی افته؟تلخه اما من بهت مـی گم... خیلی زود درون این سن کم انگ زن مطلقه مـی شینـه رشونیت. اکثریت قاطع زوج هایی کـه طلاق مـی گیرن که تا مدتها بـه افسردگی از انواع مختلفش دچار مـیشن کـه حتی درون صورت بهبودی که تا آخر عمر با افسردگی بـه زندگی ادامـه مـیدن و کوچکترین بحران باعث مـیشـه افسردگی با شدت وضعف های مختلف بهشون برگرده. درون جامعه ای کـه ان با تحصیلات بالا و خانواده های متوسط رو بـه رفاه و ظاهر خوب و موجه ، متاسفانـه محبور مـیشن که تا آخر عمر یـا که تا سن های بالا مجرد بمونن مثل های معصومـی کـه الان من شاهد هستم پزشک متخصص هستن بسیـار موجه و خوبن اما خواستگار ندارن و به مشاوران مـیگن حاضرن با یـه مرد سیکل بـه بالا ازدواج کنن یـا حتی حاضرن زن دوم بشن ، شما با انگ یـه زن جوان مطلقه انتظار چه جور زندگی رو مـی کشی؟متاسفم کـه اینقدر تلخم اما این واقعیت زندگیـه. همـینانیکه الان بجای آروم و مشاوره درست وتلاش به منظور برگردوندنت بـه زندگی وبهبود رفتار اشتباهت دارن باهات بـه اصطلاخ خودشون همدردی مـی کنن ، وقتی مطلقه شدی و هزار ویک مشکل اجتماعی و فرهنگی تهدیدت کرد، هیچ کمک خاصی نمـی تونن بهت ن. همـه شون سرخونـه و رندگی خودشون هستن و هبچ کدوم از رنج روحی تو خبری نخواهند داشت. فقط یـه مدت مـیشی سوژه و نقل محفل فامـیل. وقتی درخواستهای ریز و درشت و پیشنـهادهای مکرر به منظور شدن از طرف مردهای مختلف اعم از متاهل و مجرد بهت شد و شما از شدت فشار روحی درون آستانـه خیلی چیزها قرار بگیری هیچ کدامشون نمـی تونن و فرصتش رو ندارن که تا کار وزندگی شون رو ول کنن و به توبرسن. یکباره مـی بینی چقدر ارزان زندگی ات را از دست دادی.و حالا تنـهایی. حتی اگر موفق بـه یک ازدواج مجدد خوب هم بشی که تا زمانیکه این اخلاقت و حساسیتهات رو درست نکنی اوضاع تغییر مثبتی نمـی کنـه و سایـه زندگی اولت که تا ابد روی زندگی بعدی ات سنگینی خواهد کرد. همسرت هم یـه مدت افسرده مـیشـه اما چون مردها واکنششون با زنـها متفاوته معمولا زود خودشون رو ترمـیم مـی کنن و زودتر از حد تصورت یـه زندگی دیگه رو با یـه جوون آغاز مـیکنـه و از اونجاییکه دلیل شما به منظور جدایی سطحی و کودکانـه هست کمتر ی بهش نـه مـیگه و همـه تو رو مقصر مـی دونن و تمــــــــــــــام...

واقعا خنده آوره ..متاسفم کـه مـی گم..ولی درون این سالها اولین باره کـه مـی بینم یـه زن بـه همـین سادگی و به دلیل همچین موضوعی داره با دستای خودش،زندگی اش را بـه نابودی مـیکشـه. عزیزم هرجا بری آسمون همـین رنگه همـه مردها مثل خود شما پدر ومادر دارن. و مادرهاشون رو که تا سرحد مرگ دوست دارن و مادرشون خط قرمز زندگی شونـه. شما حتما تعامل با مادرشوهرت رو یـاد بگیری. شما حتما مساله رو حل کنی نـه اینکه صورت مساله رو پاک کتی.

باید زندگی رو یـاد مـی گرفتید ، زندگی زناشویی یـه علمـه. چیزی کـه توی مدرسه و دانشگاه بـه ها و پسرها آموزش نمـیدن. کاش لااقل مادرتون این مـهم رو  انجام مـی .شما از ابتدا مسیر رو اشتباه اومدید. سعی نکنید اشتباه خودتون رو گردن دیگران بندازید.

پاسخ:
سلام عزیزم. رفتن پیش مشاور هیچ اشکالی نداره خوبه کـه به یـه مشاور مراجعه کنید.موفق باشید

پاسخ:
سلام عزیزم. گلم قبل از هر نوع اطلاعاتی بـه فرزندتون از مـیزان اطلاعاتش درون این موضوعات باخبر بشید که تا بی خودی اطلاعات اضافی بهش ندید ازش بپرسید خودتون چی فکر مـی کنی یـا خودت بـه چی رسیدی . اونوقت براساس اطلاعات خودش بهش اطلاعات کاملا درست و منطقی و علمـی بگید خیلی کوتاه و خلاصه.

پاسخ:
سلام. عزیزم م گلم شما داری مسیر رو اشتباه مـیری. از روی عصبانیت داری تصمـیم عجولانـه مـی گیری. من فقط دارم تلاش مـی کنم شما رو از ابتدای این مسیر غلط برگردونم . مـی خوام کمکت کنم که تا فردا پشیمون نشی. تمام تلاشم رو دارم مـی کنم. یـه بخشی از کار با منـه ولی تصمـیم با شماست. این زندگی شماست ، مـی تونید هر طور دوست داری با زندگی تون مواجه بشوید . 

هنوز هم مـیگم رفتار شما اشتباهه. بازگو اصرار زندگی تون به منظور سایرین اشتباهه. اونا هیچ باری رو از دوش شما کم ن فقط ناخواسته و از سر دلسوزی دارن بـه مخاطرات دامن مـیزنن.بازم مـیگه شرعا و عرفا و اخلاقا مادر شما به منظور رفتن بـه خونـه پسرش نیـاز بـه اجازه گرفتن از شما نداره.بازم مـیگم توهین بـه بزرگترهایی کـه پیـامبر بـه آنـها احترام مـی گذاشت و به رعایت حالشان سفارش مـیکرد و آنـها را پیـامبران هر خانواده مـی دانست و رعایت حال آنـها رو واجب مـی دونست، کار خطا و بد و نامناسبیـه.

این تنفری هست کـه شیطان داره بهش دامن مـیزنـه و اگر بـه این شیوه ادامـه بدید برنده این مـیدان شیطان خواهد بود.

خداوند پشت و پناهتان. 

پاسخ:
معذرت مـی خوام عزیزم.من امروز از صبح کلاس داشتم و جدای از اون کار ثبت نام کلاس هم داشتم و البته کارای خونـه و...را هم بـه همـه اش اضافه کنید.

پاسخ:
سلام. عزیزم گویـا شما بادقت عرایض بنده رو مطالعه نفرمودید بنده خدمت شما گفتم مسائل و دلخوری های زندگی تان را پیش اقوام و خانواده و دوستان مطرح نکنید با اینکار غیبت کرده اید و مرتکب فعل حرام شده اید عرض کردم غیبت تنفر مـی آورد همسرتان را از خودتان متنفر مـی کنید. باعث مـیشوید حرمت و شان شوهرتان پیش بقیـه از بین برود. باعث مـی شوید زندگی تان نقل محفل دیگران شود. فرقی نمـی کند چهی. گفته بودم حتی پیش والدین تان هم نگویید آنوقت شما خیلی تمـیز و قشنگ همـه مسایل زندگی تان را کف دست انتان گذاشته اید؟توقع دارید شوهرتان از شما و زندگی با شما بیزار نشود؟البته کـه مادر شوهر ها حسود هستند. آنـها بـه توجه پسرشان بـه عروس بـه هیکل و زیبایی عروسشان بـه نوع لباسهایی کـه مـی پوشند و کادوهاییکه پسرشان مـی خرد حسادت مـی کنند این کاملا طبیعی هست . شما کار خوبی کردید کـه برایشان کادو خریدید. گاهی به منظور مادرشوهرتان کادو بخرید و به همسرتان بدهید که تا از طرف خودش بـه مادرش کادو بدهد این یعنی سیـاست زنانـه. بعنی شما با یک تیر دو نشانـه مـیزنید هم مادرشوهرتان خیـالش راحت مـیشود کـه پسرش هنوز بهش توجه داره و هم شوهرتان مـی فهمد شما با مادرش مشکل نداری و احترامش را نگه مـیداری.

اگه شوهرتان موقع قهر ساعتها ساکت مـیمونـه یـه خصلت ساده مردانـه هست فقط شوهر شما اینطور نیست عموم مردها همـین هستند . چون وقتی خودش ناراحته ترجیح مـیده تنـها باشـه که تا بتونـه خودش رو آروم کنـه و درست تصمـیم بگیره فکر مـی کنـه شما هم مثل خودشی کافیـه وقتی دعواتون تموم شد بهش بگی دوست داری این مواقع بیـاد و باهات حرف بزنـه . شما حتما بدونی مرد با زن متفاوته. حتما این تفاوتها رو درک کنی.

چون مادر شوهرتون بدون حضور شما رفته خونـه شما و در واقع خونـه پسرش از نظر شما کار زشتی کرده؟اشتباه مـی کنید. هیچ جای شرع و اخلاق و عرف گفته نشده یـه مادرشوهر نباید بدون اجازه عروس بره خونـه پسرش. مثل اینکه فراموش کردین همسر شما ولی شماست و رفتار شما اشتباهه. قهر شما با ایشان اشتباهه. .

من اینـهمـه بـه شما عرض کردم با مادرشوهرتان مودبانـه و با احترام رفتار کنید آنوقت شما بـه ایشان مـی گویید نفهم.؟!مـی گویید کولی بازی درآورد؟!اگر همسرتون همـین عبارتها رو به منظور مادر شما بکار ببره خوبه؟!مگر حدیث نداریم آنچه را به منظور خود مـیپسندید به منظور دیگران هم بپسندید.

کاملا واضحه کـه همسرتون بسیـار دوستتون داره و دنبال راهی به منظور آرام شما و برگشتن شرایط عادیـه. اولین و مـهترین کارتون این باشـه کـه به همسرتون زنگ بزنید ازش دلجویی کنید و حتما درون اولین فرصت بـه خونـه تون برگردید. بابت اشتباهاتتون عذرخواهی کنید و از این بـه بعد شیوه تون رو عوض کنید. بهتون هشدار مـیدم کـه رفتار اشتباه شما زندگی تان را بـه مخاطره جدی مـی اندازد. آنوقت پشیمانی سودی ندارد. هشدار مـیدم کـه زندگی تون درون خطره و شما دارید بادست خودتون زندگی تون رو نابود مـی کنید.

سریع بـه خونـه تون برگردید 

پاسخ:
سلام...

پاسخ:
خوبم سلام.براتون آرزوی خوشبختی مـی کنم. 

یکی از ملزومات درون ازدواج این هست که طرفین بـه بلوغ فکری رسیده باشند. هر دو بـه حدی از توانایی رسیده باشند کـه بدانند

دوران کودکی به منظور والدین بـه سر رسیده و نوبت این هست که از قالب پسر عزیز کرده و گوش بفرمان و لوس مادر بیرون بیـایند و مرد یک زندگی تازه و تکیـه گاه همسرش باشـه و قطعا و یقینا حتما در خدمت پدر و مادرش باشـه و حتی درون صورت تمکن مالی مخارج پدر و مادر نیـازمتدش رو بده و حتما حتما رضایت والدینش رو جلب کنـه و احترامشان را حفظ کند و در یک کلام توان مدیریت مـیان وظایف همسری و وظایف فرزندی اش را داشته باشـه. همچنین زن هم حتما بداند کـه با ازدواج از قالب لوس و عزیز کرده خانـه کـه تاتر مـی کرده تمام خواسته هایش برایش فراهم مـیشده و هرگز نازک تر از گل از پدر و مادرش نشنیده و اطرافیـان را درون صورت داشتن رفتاری خلاف مـیل و علاقه و سلیقه خود ،طرد مـی کرده و مورد بی اعتنایی قرار مـیداده خارج شده . حتما بداند اکنون بانوی یک خانـه هست و نقطه اتصال مـیان دو طرز تفکر ، دو سلیقه متفاوت، دو فرهنگ مختلف ، دو دیدگاه گاها متضاد مـی باشد . حتما بداند خانـه شوهری کـه تازه زیر سقف آن رفته ، خانـه پدرش نیست کـه همـه ملزم باشند مطابق مـیل او رفتار کنند. کـه اگر چنین الزامـی وجود داشته باشد مرد خانـه هم خانواده ای دارد و لابد او هم حق دارد کـه چنین الزامـی داشته باشد. مرد خانـه حتما بداند حریم خانـه ، یک حریم شخصی و متعلق بـه او و همسرش هست و نیـازی نیست کـه گزارش روزانـه حریم شخصی اش را کف دست مادرش بگذارد . مادر هم حتما آنقدر فهمـیم باشد کـه مراقبت کند مبادا هر گونـه توصیـه اش درون زندگی پسر، حکم مداخله بگیرد. زن هم حتما آنقدر بالغ باشد کـه بداند این مرد بیست ساله کـه تازه چند وقتی هست همسر او شده، درون واقع بیست سال هست پسر همـین مادر هست و امکان ابنکه یکباره او را از تمام تعلقاتش جدا کند نیست. حتما بداند نـه حق دارد و نـه مـی تواند همسرش را آنطوری تغییر دهد کـه خودش دوست دارد. همانطور کـه مرد نیزچنین توان و چنین حقی را ندارد و زن هم اساسا چنین اجازه ای بـه اونمـی دهد. زن خانـه حتما آنقدر درکش از فضای فرهنگی بالا باشد کـه بداند مرد ایرانی خط قرمزی دارد . آنـهم مادرش هست .پس حتما آنقدر سیـاست و دانایی داشته باشد کـه از این خط قرمز عبور نکند بلکه بـه شیوه ها و شگردهای زنانـه کـه خدا درون نـهادش قرار داده از همـین حساسیت مردش بـه نفع خودش استفاده کند. مرد هم حتما آنقدر مرد باشد کـه بتواند با محبت همسرش را درون کنار خودش با دلخوشی حفظ کتد. یک زن مسلمان حتما بداند اگر با بی تدبیری اش اسباب کلافگی و در نـهایت دوری مردش از مادرش را فراهم کند دیری نمـی پاید کـه در آتش غضب الهی بـه واسطه عاق والد شدن شوهرش ، هم خودش هم همسرش و هم فرزندانش و هم تمام شرکای اقتصادی همسرش خواهد سوخت. زن اگر زن باشد مـی تواند چنان مدیریت زندگی اش را درون مشت بگیرد کـه مادر شوهر و شوهرش بـه این همـه کیـاست و زیرکی اش احسنت بگویند.در یک زندگی مشترک طرفین حتما حرمت والدین یکدیگر را نگه دارند . همان طور کـه مرد اگر بـه مادر همسرش نیکی کتد قطعا عواقب نیکوی آن را درون دنیـا و آخرت خواهد دید زن هم اگر بخاطر خدا بداخلاقی ها و نیش زدن ها و.. مادر شوهرش را بحرمت تمام مادران بزرگ تاریخ چون حضرت خدیجه و بانو ام البنین و نرجس بانو ببخشد  شک نکند کـه خداوند رحیم بـه پاس این صبوری و متانتش  درهای رحمتش را بـه روی او مـی گشاید. رن حتما بداند نیش زدن بـه مردش و مرتب او را از بابت مادرش سرزنش و خدای نکرده توهین بـه مادرش و ایرادهای مکرر گرفتن از او جز آنکه مرد را از زندگی و او سیر کتد و آستانـه تحملش را پایین بیـاورد و او را نیز بـه واکنش متقابل نسبت بـه مادر زنش ترغیب کند هیچ ثمره دیگری ندارد. زن حتما بداند پرداختن بـه حاشیـه ها اصل زندگی اش را نشانـه مـیرود و مرد هم مدتی صبوری مـی کند ونـهایتا به منظور فرار از بی مـهری و غرولندهای مکرر زن درون جستجوی آرامش بـه بیرون از خانـه پناه مـیبرد و زن زمانی بـه خودش مے اید کـه دیگر دیر شده است. زن حتما بداند همان اندازه کـه محتاج محبت و احترام مرد نسبت بـه مادر خودش هست مرد هم بـه همـین محبت واحترام نسبت بـه مادرش نیـازمند است. زن حتما بداند این مادری کـه الان بلای جانش شده ، عمر و جوانی اش را بـه پای شوهرش ریخته و کلی برایش سختی کشیده و او را تربیت کرده. زن زمانی حال مادرشوهرش را درک مـی کند کـه روزی جایگاهش مثل مادر شوهرش شود. دست تقدیر همـه چیز را زود و آسان بـه ما نشان مـی دهد و هر عملی را عالعملی خواهد بود این قانون طبیعت است. به منظور فرار از قضاوت ها بی موردی کـه تنـها سودش آزار روحی زن هست برای رفتارهایی کـه زن را آزار مـیدهد دلایل ساده بتراشید. 

بزرگ شوید و زندگی تان را ید. مشکلاتتان با همسرتان هر چه هست فقط و فقط مربوط بـه چهارچوب شخصی زندگی شماست بعد به احدی ولو والدینتان اجازه مداخله ندهید. پشت سر همسرتان و غیبت نکنید چراکه غیبت علاوه بر حرام بودن نفرت مـی آورد و شوهرتان بی آنکه بداند از شما بیزار مـی شود. یـادتان باشد زندگی همـه مشکلاتی دارد هیچ بی نشکل نیست این مشکلات مـی تواند بیماری های تکان دهنده به منظور همسر باشد یـا فرزندان. مـی تواند مشکلات شدید روحی درون طرفین باشد یـا مشکلات اقتصادی . مـی تواند مشکلات باشد مـی تواند هر چیزی باشد مثل داشتن یک مادرشوهر اعصاب خرد کن. وعده خدا این هست که دنیـا پر از مشکلات هست و هر انسانی حتما سهمـی از آنـها را داشته باشد. فکر نمـی کتید داشتن یک مادر شوهر اینچنینی کـه با درایت وحوصله مـی توان رگ خوابش را کشف کرد بـه مراتب بهتر از باقی مشکلات است.

زندگی تان را سفت و محکم درون دست بگیریدو شاکر باشید و بجای پرداختن بـه این موضوعات درون فکر چگونـه ساختن یک زندگی مـهدوی باشید و مراقب باشید اعمالتان رنگ ناشکری نگیرد کـه در آنصورت بـه شکل دیگری آزمایش خواهید شد .

برو و با شوهرت بساز . شما از همان ابتدا متوجه حساسیتها و رفتارهای مادر شوهرت شده بودی این مراقبت مال آن موقع بود الان کـه دیگر همسرش شدی یعنی همـه چیز را با علم بـه همـه چیز پذیرفتی بعد بجای این غر زدن ها بنشین و فکر کن کـه چطور مـی توانی هم شوهرت را داشته باشی هم مادرش را خدا این توان را بـه تو داده. اگر هم خیلی ناراحتی بهترین و ساده ترین و کارآمدترین کار این هست که یکروز درون یک فضای صمـیمـی و در نـهایت ادب و متانت و احترام با مادر شوهرت صحبت کنی از حساسبت ها و ناراحتی ات بگویی بگذار او هم حرفش رابزند دفاعش را د مطمئن باش نتیجه مـیدهد و مطالب زیـادی آشکار مـیشود شاید خیلی از مسائل سوتفاهمـی بیش نبوده باشد . بـه شرط آنکه مودب و بااحترام رفتار کنی.اگر هم جرات این کارو ندارید یـا بـه هر دلیل نمـی خواهی اینکارو ی بعد فقط صبور باش همـین.

خوشبخت باشبد

پاسخ:
سلام پیداست همسر شما حساسیت یـا تعصب بیش از حد نشون مـیدن و گرفتار نوعی وسواس هستند این مساله نیـاز بـه رسیدگی و حل شدن داره و مثل تمام مشکلات فردی کـه با روح و روان افراد درون ارتباط هست نیـازمند خواست و قبول مشکل از طرف فرد هست یعنی همسر شما حتما بپذیره کـه مشکلی درون رفتار ایشون هست کـه باید اصلاح بشـه از اونجایی کـه بیشتر مردهای ایرانی پذیرش چنین موضوعی رو ندارن لذا من توصیـه مـی کنم قبل از اینکه ایشون درون موارد مختلف دست بـه کنش بزنـه شما سریع از خودتون واکنش نشون بدید بـه این شکل کـه مثلا وقتی توی خونـه هستین بهشون بگید پرده ها رو بهتر بکش نکنـه من معلوم بشمـ یـا وقتی بیرون هستید بهش بگید وضع حجابم خوبه؟یـا مثلا وقتی یـه مـهمون مرد دارین قبل از اینکه ایشون بگن شماخودتون بگید فلانی خونمون هست من حتما بیشتر مراقبت کنم ... یـه مدت این کار رو ید ان شاالله شرایط راحتتر بشـه هر چند درمان قطعی نیست اما شرایط رو بهتر مـیکنـه

پاسخ:
سلام عزیزم. خدا عزیز دل شما رو رحمت کنـه و شما رو همجوار ایشون قرار بده

پاسخ:
سلام عزیزم. چطور چنین چیزی مـیشـه؟تا جایبکه من دیدم توی تالارها اجازه ی عکاسی و فیلمبرداری با موبایل رو نمـیدن و اگر ببیننی داره از بقیـه عوفیلم مـیگیره حتی خود مـهمانـها تذکر مـیدن ولو اگه طرف بچه باشـه. شما ان شاالله وقتی عروسی  اقوام نزدیک تون بود خصوصا وقتی خودتون صاحب مجلسید بـه این طور افراد خیلی باادب اما جدی تذکر بدید از اون طرف بـه همسرتون اطمـینان بدید کـه مراقبید و اجازه این کار رو نـه شما بـه این افراد مـیدهید نـه مسوولین تالار. خودتون هم بـه مسوولین پذیرایی تالار بگید اگه همچین موردی رو دیدن جدی تذکر بدن. درون غیر اینصورت خب طبیعیـه کـه همسرتون حق دارن .ولی اگه بهشون اطمـینان بدید و خودتون هم مراقب باشین مشکلی درست نمـیشـه

پاسخ:
علیک سلام عزیزم. بله درسته. متوجه شدم.الان دو که تا سوال مـهم مطرح مـیشـه اول اینکه شما مطمئن هستید این نآرامـی نتیجه دوری از شما و نـهایتا استرس ناشی از فشار کاری و خستگی شما باشـه؟مشخص هست کـه فشار کار روزانـه و دوری تون از فرزندتون و احساس نوعی عذاب وجدان ظرفیت روحی خودتون رو هم تحت الشعاع قرار داده باشـه. شما بعنوان یـه پزشک بهتر از حقیر مـی دونید کـه یک زن بعد از زایمان حتی که تا چند سال نیـاز بـه این داره کـه لحاظ روحی و جسمـی مورد مراقبت خودش و اطرافیـانش باشـه . آنچه به منظور ما مـهمـه و اغلب زنـهای ایرانی ازش غافل هستند اینـه کـه در درجه اول خودشون از نظر جسمـی و روحی درون نـهایت سلامت باشن این اولین و مـهمترین قدم به منظور مادر خوب و همسر خوب بودن هست. لذا اگر هر زنی مـی بینـه کـه با اشتغالش بـه درس یـا کار بیرون از منزل بـه سلامتش لطمـه وارد مـیشـه حتما تا حد امکان این فعالیت کم یـا متوقف بشـه. بنابراین قبل از آنکه بـه فرزندتون برسیم از شما شروع مـی کنم بعنوانی کـه تجربه کم و اندک مطالعه ای درون این حوزه داره تصور مـی کنم شما قبل از فرزندتون نیـاز بـه رسیدگی دارین اگر اینطوره و حدس من درسته اول از همـه خودتون رو دریـابید.

حالا مـیرسیم بـه کوچولو...فرزند شما مـی تونـه نخستینی باشـه کـه متوجه استرس و ناراحتی و مشکلات کوچیک یـا بزرگ روزانـه شما بشـه . 

سوال دوم اینـه کـه اگه شما فعلا مرخصی تحصیلی بگیرید و ادامـه تحصیل رو بـه بزرگتر شدن فرزتدتون موکول کنید لطمـه ای بـه ادامـه تحصیل تون وارد نمـیشـه، مـی تونید از این امکانات استفاده کنید و تا بزرگتر شدن فرزندتون هم خودتون بیشتر استراحت کنید و هم فرزندتون بیشتر درون کنار شما باشـه و از موهبت حضورتون استفاده کنـه. بـه این دلیل این سوال رو پرسیدم کـه طبیعتا بعد از گذشت زمان و سپری شدن این روزها افسوس نخورید کـه چرا درستون رو بـه سرانجام نرسوندید.

نـهایتا نتیجه مـی گیریم احتمالا هم خود شما بـه استراحت و بودن درون کنار فرزندتون و دوری از محیط پر استرس نیـاز دارید و به تبع آن هم فرزندتون بـه وجود شما نیـاز داره لذا اگر به منظور شما امکان استفاده از مرخصی تحصیلی یـا چیزی شبیـه آن وجود دارد درون درجه اول به منظور شارژ روحی و جسمـی خودتون وبعد سلامت احساسی و روحی و جسمـی و آرامش فرزندتون ازش استفاده کنید . من این استراحت و آرامش رو به منظور هر دوی شما ضروری مـی بینم

پاسخ:
علیک سلام عزیزم. بله کاملا درست مـی فرمایند. اسم استاد دکتر یـارقلی هست. 

پاسخ:
تصمـیم بزرگیـه و تصمـیم گیری های بزرگ تنـها از عهده انسانـهای بزرگ بر مـی آید و آدمـهای کوچکی مثل من تنـها حتما به این تصمـیمات احترام بگذارند. موفق باشید

پاسخ:
سلام عزیزم.کودک شما نباید خواب ناآرامـی داشته باشـه بعد باید علت این ناآرامـی رو کشف و رفع کنید. شما خودتون پزشکی مـی خونید و استادید خوب مـی دونید کـه باید عوامل متعدد از جمله تغذیـه ، خصوصا تغذیـه پیش از خواب و نوع موادی کـه در حضور شما یـا درون غیـاب شما مصرف مـی کنـه و همـینطور شکل فعالیت های روزانـه بـه لحاظ مـیزان انرژی و هیجانات احتمالی کـه بهش وارد یـا حتی تحمـیل مـیشـه و همـین طور آرامش یـا عدم آرامش و نوع بازی هایی کـه در طول روز داره یـا احتمالا مـیزان استفاده اش از رسانـه مانند تلوزیون و موبایل و.. همـه و همـه حتما به طور دقیق چک بشـه. چقدر پرستار فرزندتون رو مـی شناسید؟از نوع رفتارش با فرزندتان و بازی هایی کـه باهاش داره و نوع غذاها یـا تنقلاتی کـه بهش مـیده چقدر مطمئن و باخبرید؟در طول روز چقدر توسط پرستارش مـی خوابه؟صبح چه ساعتی بیدارمـیشـه؟اگه توسط پرستارش خوابانده مـیشـه آیـا خواب عمـیق یـا آرامـی داره؟چندساعت؟آیـا این احتمال هست کـه پرستارش به منظور سرگرم ش اونو پای تلوزیون بشونـه؟یـا موبایل دستش بده؟چی بهش نشون مـیده؟دوست گلم شما بعنوان یک پزشک خوب مـیدونی کـه چی مـیگم. مـیدونی کـه همـه اینـها حتما بررسی بشـه. 

من ابدا نمـیگم درست رو رهاکن . نمـی خوام متهم بـه انواع رنگارنگ اتهامات بشم. اما شرایط رو جوری فراهم کن کـه کمترین آسیب بـه فرزندت برس. من از شرایط دانشگاه شما بی خبرم اما آیـا این امکان هست کـه تا مدتی مرخصی تحصیلی بگیرید؟

ه.از صمـیم قلب برات آرزوی عاقبت بخیری دارم

پاسخ:
سلام عزیزم. یـادتون باشـه رسم دنیـا دست و پنجه نرم با همـه این مشکلاته. یـادتون باشـه همـه با هم درون این سختی ها سهم داریم شاید فقط شکلش متفاوت باشـه. از خدا مـیخوام کـه بهشما صبر و سلامتی و عاقبت بخیری بده

پاسخ:
سلام عزیزم. بـه به چه رشته خوبی.

مـی تونید ازدواج کنید. درون کنارش درستون رو هم ادامـه بدید. که تا زمانیکه ان شاالله تصمـیم بـه فرزنددار شدن بگیرید و بعد بارداربشید و تا زمان ان شاالله وضع حمل اونقدر فرصت هست کـه درستون رو بـه سرانجام برسونید. بعد از زایمان یـه فرصت استراحت و در کنار کوچولو بودن رو بـه خودتون بدید و بعد ان شاالله فعالیتتون رو درون زمـینـه های دیگه شروع کنید. قبول دارم یـه مقدار سخته ولی اگه بخواین همـه رو با هم داشته باشین حتما اونقدر قوی باشین کـه بتونید اینطور ادامـه بدید.ان شاالله کـه موید باشید

پاسخ:
سلام عزیزم بهتر اینـه کـه همسرتون بـه این مورد ورود کنن. ازشون بخوان کـه این کار رو انجام ندن . از طرف فرزند شما الان درون سنی هست کـه مـی تونید بهش آموزش بدید بگید . خونـه اقوامـی کـه دارن هم همـینطور اگه از اقوام همسرتون هستن بگذارید ایشون وارد بشن و ازشون محترمانـه بخوان کـه اگه روی شبکه نامناسبی هست خاموش کنن اگه توجه ن از این بـه بعد فرزندتون رو اونجا نبرید. بـه همـین سادگی

پاسخ:
سلام عزیزم. افسردگی یـه بیماریـه مثل تمام بیماری های دیگه ممکنـه دلایل محیطی یـا وراثتی یـا پزشکی داشته باشـه بدخیم یـا خوش خیم باشـه. اما اینکه اکثر مذهبی ها افسردگی مـیگیرن ابدا درست نیست. شما چنین چیزی رو از کجا مـی فرمایید. 

پاسخ:
محبت دارید بزرگوارید

پاسخ:
سلام عزیزم. محتاجیم بـه دعا. ان شاالله خدا بـه شما سلامت و عاقبت بخیری عطاکنـه.

پاسخ:
ان شاالله معلم موفقی هم هستید. معلمـی البته شغل بسیـار سختی است. پس..... خسته نباشید

پاسخ:
علیک سلام عزیزم.. خجالتی بودن و انزوا و گوشـه گیری از شاخصه های دوران نوجوانی است. اگر دانش آموزی درون این سن درون عین درس خوان بودن منزوی و گوشـه گیر باشداحتمالا یـا خانواده کمال طلب دارند یـا بـه لحاظ روابط اجتماعی مشکل دارد. معمولا هم ریشـه درون دوران زیر شش سال دارد. به منظور همـینـه کـه بنده تاکید دارم لااقل که تا شش سالگی کودکتان سر کار نروید و بعد از آن هم فررندتان را تنـها نگذارید. اگر این مساله بـه موقع تشخیص داده شود مـی شود درونگرایی و خجالتی بودن و انزوا را کنترل و حتی که تا حد زیـادی بهتر کرد درون غیر اینصورت که تا ابد همراه او خواهد ماند.

اما اصلا نمـی توان تقصیر را تماما گردن مادرتان گذاشت راستش بی انصافیست. اصلا هم لازم نیست بـه گذشته فکر کنید. گذشته ها گذشته تنـها خاصیت گذشته این هست که با مرور آن به منظور آیندهب تجربه کنیم و عبرت بگیریم.

سلامت باشید

پاسخ:
یـادمـه اما یـادم نیست شـهرتون رو گفته بودید یـانـه.

نتم متاسفانـه مشکل پیدا کرده و این مساله کلافه ام کرده. درست موقع تعطیلی دو ترم کـه فرصت کافی به منظور کارای مجازی ام داشتم اینطوری شده. اگه نـه واقعا دوست داشتم بیشتر کمکتون کنم.

آدرس مـیدان قدس. خیـابان شریعتی. کوچه دوم. سمت راست.کوچه شـهید سلیمان نژاد. انتهای کوچه. بن بست سوسن مرکز مشاوره دکتر ایمانی. تلفن ۲۲۷۳۹۱۰۱

موفق باشین. بازم معذرت

پاسخ:
سلام کفویت مالی بـه هر حال مـهم هست. اگر ساکن تهرانید به منظور مشاوره ازدواج یـه مرکز معتبر هست کـه مـی تونم بهتون معرفی کنم.اگه تمایل داشتید بفرمایید آدرس بدم. 

پاسخ:
سلام عزیزم.نـه خواهش مـی کنم. بله بـه قول امروزی ها من از انتهای یک راه رفته با شما سخن مـی گویم..

من حدود ۷یـا۸سال شاغل بودم از دوران تجرد و دانشگاه . هیچ وقت دوست نداشتم کار کنم اما پدرم کـه عشق زندگی ام هست بشدت معتقد بود و البته هست کـه حتما مستقل باشـه و من ابدا نمـی خواستم روی حرفش حرفی ب. از طرفی هم راستش شما کـه غریبه نیستید ما دیگه مثل اعضای یـه خانواده شدیم، اوضاع اقتصادی مون جوری بود کـه مـی دیدم با وجودیکه پدرم چند جا کار مـی کنـه اما بـه سختی از عهده تامـین مخارج برمـیاد خصوصا مخارج دانشگاه من کـه بالا هم بود. به منظور همـین روم نمـیشد مخالفت کنم. بعد ازدواج هم همونطور کـه شرح دادم بـه کار ادامـه دادم که تا موقع بارداری دوم دیگه تصمـیم کبرا گرفتم و موندم 

خونـه. بعد شش سالگی شکورا شروع کردم بـه ادامـه تحصیل که تا الان کـه در خدمت شما هستم.

این از شرح گذشته... الان اصلا شاغل نیستم. نگید تو رو خدا. حتی از فکرش هم پشتم مـیلرزه. من فقط تو حوزه درس مـیخونم و تازه اگه خدا بخواهد از این ترم مـی خوام دوره های طب سنتی رو شروع کنم. اگر منظورتون مشاوره هست حتما بگم من فقط بصورت مجازی یـا از طریق تلفن مشاوره مـیدم. از طریق تلفن هم فقط بـه خانمـها . بارها بهم پیشنـهاد شده به منظور بیرون کـه کار مشاوره انجام بدم اما هرگز نپذیرفتم. 

این بود انشای من....

گوش شیطان کر از امروز صبح نت وصله و هنوز قطع نشده...

پاسخ:
من اینجا معمولا مواردی رو مطرح مـی کنم کـه باهاشون شخصا درون گیر بودم این مورد هم یکی از همان موارد بود. اتفاقا چون مشغول تحقیق درباره دوران نوجوانی ام و سرگرم جمع آوری مطالب هستم که تا چشمم بـه یـادداشت هایم افتاد تصمـیم گرفتم این مطلب رو کـه مربوط بـه دو سال پیش هم هست اینجا بگم. هم قصدم مطرح شرایط خاص دوران نوجوانی بود هم توجه بـه این نکته کـه با وجود حساسیت های خاص این دوران عدم توجه والدین خصوصا مادر بعنوان عنصر اصلی خانواده چطور مـی تواند ضربات سختی رو بـه نوجوان وارد کنـه. اگر مورد مشاوره خانـه دار هم بود باز فرقی نمـی کرد من این پست را بـه همـین شکل مـی گذاشتم. حالا زد و از روی شانس ، مورد اشاره شده ، مادر شاغل داشت . تقصیر من این وسط چیست؟من فقط تلاش کردم واقعیت را با همـه جوانبش عرض کنم. این جوانب، یکی اش هم بحث اشتغال این مادر بود. وگرنـه حتما عکسش هم صادق  خواهد بود . یعنی قطعا مادران خانـه داری را هم داریم کـه دنیـا را آب ببرد آنـها را خواب مـیبرد.مادرانی کـه از بس سرگرم فضای مجازی اند از بس نگران دکوراسیون خودشان و خانـه شان هستند از زندگی شان غافل مـیشوند. 

من از این دست زنـها و مادران هم سراغ دارم .کم بودند ولی بودند . یکی شان را قبلا نوشته ام. یکی دیگر هم درون یـادداشتهایم هست کـه اگر عمرمان بـه دنیـا بود خواهم نوشت ان شاالله.

خدا ان شاالله بـه شما و همکارانتان عزت و سلامتی روز افزون عنایت کنـه. اشتغال زن مادامـی کـه سلامتی زن را بعنوان عنصر فعال و تاثیرگذار خانواده بـه مخاطره نیندازد و آرامش روانی و اخلاقی او را مختل نکند و همـین طور بـه جایگاه مادری و تربیت نسل خدشـه وارد نکند و با شان زن و کرامت زن تضاد و تعارض نداشته باشد و امنیت و اعتقادی اورا متزلزل نکند ، هیچ مانعی ندارد.حرف حضرت آقا هم جز این نیست.

اما یک وقت سلیقه های شخصی هم پایشان وسط مـی آید. مثلا بنده شخصا تمایلی بـه کار بیرون خانـه ندارم. همسر اون خانم هم تمایلی بـه کار همسرشان ندارند اما درون عوض اجازه فعالیت همسرشان درون فضای مجازی را مـیدنـهد. همان طور کـه شما شخصا دوست دارید شاغل باشید و این را حق خودتان مـی دانیز و نظرتان هم کامل قابل احترام هست رای دیگران هم قابل احترام هست . 

بنده هم اگر مطلبی مـی نویسم صرفا تجربیـات و دانسته های اندکم را عرض مـیکنم و باقی امر را بـه خودتان واگذار مـی کنم

راه درست ، همان راهی هست که زنان بزرگ تاریخ شیعه رقم زده اند. بهترین کار اینست کـه آنـها الگو بگیرید. 

حضرت خدیجه کـه جان عالمـی بـه فدای ایشان، زنی پاک و با شرافت و موحد بودند کـه در عصر غلیـان کفر وفساد ، درون نـهایت عفت تجارت مـی د و بعد از ازدواج مسولیت همسرداری از بزرگ مردی چون پیـامبر را بـه نیکویی پشت سر گذاشتند و فرزندی را تربیت د کـه مردان عالم درون پیشگاهش زانوی ادب مـیزنندیعنی حضرت خدیجه دست بـه کاری زدند کـه هرگز از عهده هیچ مردی برنمـی آمد.

حضرت فاطمـه کـه زبانم از ذکر ایشان قاصر هست زنی بودند با مقام علمـی بسیـار بالا و شگرف که تا حدی کـه در منزل پاسخگوی سوالات مردم بودند زنی کـه در همسرداری نمونـه و شـهره بود و در عصر خدعه و نیرنگ تمام قد از حقانیت همسرش دفاع کرد و فرزندانی را تربیت د کـه بشریت را بـه تعظیم واداشت کاری کـه از عهده هیچ مردی بر نمـی آید.

حضرت زینب کـه معلم بزرگ قرآن و معارف بودند و در سنگر خانـه بـه نشر علم مـی پرداختند و درست درون عصر بی وجدانی دست بـه حماسه ای زدند کـه از عهده ی هیچ مردی برنمـی آمد . 

اینـها همـه نمونـه هایی بودند از دریـای بیکران زنان شیعه کـه همگی فخر بشریت هستند و تمام مردان شایسته هست که درون برابر کرامتشان سر بـه احترام فرود آورند. دریـایی کـه خدیجه آغاز شد و تا همسران وزنان  غیور مع حرم همچنان که تا ظهور حضرتش باقی خواهد ماند. 

مادرش هیچ مشکل افسردگی یـا خانوادگی نداشت .الحمدلله

پاسخ:
رضوان بانو سلام. چقدرررر قشنگ بود. خدا خانواده تان را حفظ کند . چقدر خوشبختید شما. دوران کودکی بـه این زیبایی و شیرینی ...... زندگی قشنگ و پربرکت روستایی. چه مادری... خدا نگهدارش باشد این شیر زن را. 

بله درسته آفرین بر شما . نکته مـهمـی را فرمودید کم فرزندی معظل هست متاسفانـه. البته این مادر فرزندان دیگری هم داشتند اما بـه دلایل پزشکی همـه بعد از تولد فوت د . 

پاسخ:
خوبم سلام . خوبه کـه مادری بـه این مـهربانی دارید. درون اینکه ایشون چقدر خوب از عهده برمے آیند شکی نیستـ اما این وسط دو که تا اتفاق مـی افته اولی رو خودتون فرمودید شما خاطره انگیز ترین روزهاتون رو از دست مـی دهید. اتفاق بعدی اینکه فرزند شما بیشتر از آنکه شما رو مادر خودش بدونـه و شما روش تاثیر بگذارید و الگوش باشید مادرتون رو مادر مـی دونـه و وابسته اش مـیشـه و ازش الگو مـیگیره . 

مادر شما وقت زیـادی داره؟تنـهایی هاش زیـاده؟شاید بـه دلایلی از جمله تنـهایی هست کـه تمایل داره اینکار رو ه. چند سالشونـه؟ممکنـه تمایلشون بـه القای حس هنوز هم مفید بودن باعث پذیرفتن این مساله شده البته دایره تشخیص رفتار مادرتون ممکنـه وسیعتر باشـه اما اگه همـین حدس من هست بهش اطمـینان بدید کـه زیـاد بهش سر مـیزنید و فرزندتون رو زیـاد مـیارید پیشش. اینطوری آرامش بیشتری مـیگیره. 

کودک شمااگر که تا سن سه سالگی آغوش و مـهر مادری رو کمتر تجربه کنـه دچار بحران امنیت مـیشـه و ممکنـه که تا آخر عمر باهاش همراه بشـه . درون این سن کودک شما بـه اغوش شما نیـاز داره درون غیر اینصورت درون نوجوانی ممکنـه گوشـه گیر و منزوی بشـه.و همچنین ریشـه وسواس درون او جوانـه بزند. از سه که تا پنج سالگی کودک برآورد کلی اش را درباره آینده اش خواهد داشت لذا درون کنار مادر بودن و در کانون خانواده بودن این فرصت طلایی را بـه او مـیدهد کـه خلاها را جبران و نقص ها را کم کند.هر چند کودک شما شانس بزرگ شدن درون یک محیط امن و آغوش مادربزرگش را داشته اما درون اینکه هرباید نقش خودش را درست ایفا کند هم شکی نیست و نمـی توان منکر نیـاز کودکاان بـه شما شد. من نمـیدونم چقدر از درستون موتده اما حالا کـه شروع کردید و اگه وسط راه یـا آخر کار هستید درس رو تموم کنید اما به منظور اشتغال که تا پایـان شش سالگی کودکتون صبر کنید. بعد هم کـه شاغل شدید یـادتون باشـه این شما بودید کـه کودکتون رو بـه این دنیـا دعوت کردید منصف باشید و براش وقت کافی بگذارید و از آغوش خودتون محرومش نکنید و بدونید کـه وظیفه شما اول همسرداری و بعد تربیت فرزنده و اگه قرار شغل دیگه ای داسته باشید نباید بـه وظیفه اصلی تون لطمـه وارد بشـه

وظیفه مـهم بعدی تون رو هم یـادتون نره شاخصه مـهم یک مادر خوب بودن اینـه کـه شما یک مادر سلامت و شاداب و سرزنده باشید مادامـی کـه شادابی تون مال بیرون خونـه باشـه و خستگی و بیحالی و مریضی تون مال توی خونـه هرگز و ابدا نمـی تونید خودتون رو مادر خوب بنامـید.

اگر مـی توانید با رعایت همـه اینا سرکار برید بسم الله. بعد شش سالکی فرزتدتون شروع کنید.

پاسخ:
سلام گلم.

بله درسته اصولا کار روی مسایل اخلاقی زمان مـیبره.

چشم. خدا ان شاالله توفیق بده و به شما سلامتی

پاسخ:
علیک سلام.

در پاسخ بـه کامنت عزیزی عرض کردم نتم چند روزه مشکل داره لذا محبورم بـه سختی و خلاصه تر پاسخ بدم . دیگه ببخشید اگه بـه این دلیل نتونستم لیست بلند بالای مشاغل و حرفه های درخواستی رو خدمتتون عرض کنم. 

حرف همان هست که سیدنا و قائدنا و مولانا حضرت امام فرمودند.  

بنده هم غیر از این نگفتم. اصلا قصد این پست مطرح اشتغال داشتن یـا نداشتن نیست .هدف فقط این بود کـه یـادمان نرودزن اولین و اصلی ترین وظیفه اش چیست و اگر مـی خواهد بـه شغلی مضاف بر آن برسد بـه گونـه ای باشد کـه به شغل و وظیفه اصلی اش خدشـه وارد نشود.فقط همـین. 

حضرت آقا هم جز این عقیده ندارند چرا کـه این عقیده مصداق بارز حدیث معصومـین هست که جهاد زن خوب شوهر داری اوست.

نـه بنده و نـه اساتید حقیرهیچ کدام چنین ادعایی نداریم کـه همـه زنـها حتما وارد شاخه های پزشکی شوند یـا فقط معلم شوند بلکه مـی گوییم از آنجاییکه پزشکی زنان و شاخه های مختلف دیگر و تدریس بـه ان و بانوان از عهده مردان خارج هست ، فعالیت درون این زمـینـه به منظور خانمـهایی کـه تمایل بـه اشتغال دارند مناسب تر است. این هرگز بـه آن معنی نیست کـه الا ولابد حق ورود بـه عرصه های پژوهشی و تحقیقی را ندارد. اینقدر مثل اسپند بالا و پایین پ لازم نیست اگر با آرامش و متانت بیشتری هم مـی پرسیدید بـه پاسختان مـیرسیدید.

دانش آموختن که تا پای گور سفارش اولیـاست . درون این سفارش هرگز گفته نشده فقط مختص آقایـان. لذا وظیفه زن مسلمان شیعه این هست که که تا جایی کـه توان دارد بـه علم آموزی از یک سو و نشر و زکات آن بـه دیگران از سوی دیگر بپردازد. جمود و خمـیدگی  آفت زنان جامعه ماست. هرگز و هیچ جا نگفته ام و نمـی گویم کـه ان قبل از ازدواج و زنان بعد از ازدواج ملزم بـه خانـه نشینی و سکون و درجا زدن هستند .

همـه این حرفها را درون این واویلای قطع و وصل شدن نت گفتم که تا حجت شرعی و اخلاقی بـه برخی کـه دنبال بهانـه به منظور خرده گیری هستند تمام شود و تکلیفم با آنـها درون محشر ، موقع حساب و کتاب روشن باشد.

والسلام ..

پاسخ:
خدا حفظشون کنـه. صد البته کـه این مساله شامل حال همـه بانوان شاغل نمـیشـه. بسیـاری شون درون نـهایت فداکاری هر دو جبهه رو حفظ د . ان شاالله سایـه شون بر سر شما مستدام. اتفاقا یکی از شغل های مناسب به منظور بانوان کـه بسیـار هم بـه درد جامعه ان ما مـی خوره همـین شغل مقدسه. هر چند احتمالا به منظور اینکه بتونن درون هر دو جبهه بـه نحو احسنت کار کنن بـه خودشون خیلی فشار آوردند.

پاسخ:
معذرت مـی خوام پاسخگویی طول کشید چند روزیـه نت من مشکل پیدا کرده و الان دارم با مکافات مـینویسم.

القصه......عزیزم شما یـه نکته مـهم رو دقت نکردی . این الان درون سن نوجوانیـه. این سن بحرانی ترین سن یک انسانـه. اتفاقا خوب آشپزی مـی کنـه و دستپخت خوبی داره اما... از آنجاییکه درون سن نوجوانیـه کمبود روابط عاطفی و عدم بهره از مادر چه بـه صورت کلامـی یـا رفتاری یـا حتی تماس فیزیکی قطعا او را بـه ورطه نوعی انزوا و غمگینی و حتی لجبازی خواهد برد..یـادمون باشـه تحولات روانی درون این دوران گوناگون و عمـیقه.در این سن بچه ها مـیل بـه درونگرایی دارن.نیـاز دارن کـه مرتب مورد مخبت واقع بشن. تمایل زیـاد بـه حرف زدن از مشخصه های این سنـه. بـه قول ارسطو درون این سن آنـها امور جاری زندگی رو نفی مـیکنن و آن را کنار گذاشتنی مـیدونن.دنیـای بزرگسالان رو ریـاکارانـه تصور مـی کنن.برخورد با آنـها درون این سن بـه تکنیک خاصی داره. یکی از موثرترین کارها به منظور کنترلشون محبت و طرح رفاقته.

خدا مادرتون رو حفظ کنـه . مـهمترین دلیل اینکه شما آسیب ندید این بود کـه اونقدر ایشون فرهیخته بودن کـه براتون وقت کافی مـی گذاشتن. 

نکته مـهم این پست اصلا بحث اشتغال خانمـها نیست کـه دوستان جبهه گیری مـی کنن نکته مـهم وهدف از این پست فقط همـینـه.... درون صورت اشتغال فرزندانتان را فراموش نکنید. برایشان وقت بگذارید.همـین.

ما درون این پست با یک نوجوان ۱۳ساله درون بحرانی ترین سنش طرفیم. ی کـه سابقه افسردگی دارد نـه با یک جوان۲۵ساله. شما حتما تفاوت انـها را درک کنید درون آنصورت معنای توقع را درک خواهید کرد.

پاسخ:
بله متاسفانـه درون مدارس انـه دیگه داره عادی مـیشـه.در واقع یـه جور اعتراض بـه محیط هست این محیط مـیتونـه خانواده باشـه مـیتونـه مدرسه باشـه

پاسخ:
در حال حاضر حتما به داد نسل ها رسید. نسل گذشته،حال،آینده.

پاسخ:
بله درست مـی فرمایید

پاسخ:
سلام عزیزم. تفکر سخت و خشن و بیرحم فمنیسم کـه تا مغز استخوانمان نفوذکرده و عادت کرده ایم که تا با پوشش ها و توجیـهات رنگانگ منطقی و حتی شرعی جلوه اش دهیم

پاسخ:
سلام عزیزم. واقعیت اینـه کـه بهترین روش به منظور برآورده خواسته تون ، حفظ آرامش و جلب نظر همسرتون هست . بـه همسرتان بگویید کـه انگیزه تون از نزدیک مادر بودن چیـه. بهشون بگید کـه با کمک بـه آنـها برکات زیـادی وارد زندگی تون مـیشـه شاید چون ایشون مدت طولانی درون اون محله زندگی تحمل شلوغی محلات پایین تر رو ندارن یـا مثلا بـه محل کارشون دوره یـا ترافیکش زیـاده سعی کنید بـه قول معروف با یک درک دوجانبه ، با زبان آرام و محبت باهاشون صحبت کنید

پاسخ:
ولی غلو نبود. تازه فقط یک نمونـه بود. نمونـه ها از این دست ابدا کم نیستند. از ۱۴ ساله ای گرفته کـه مـی گوید مادر م معاون دبیرسنان هست هیچ وقت به منظور من و ۱۱ساله و برادر۴ساله ام ناهار درست نمـی کند همـیشـه مـی گوید همـین کـه وقت مـی کنم شام بپزم کافیـه به منظور ناهار همـیشـه حتما زنگ بزنیم که تا برایمان از رستوران غذا بیـاورند. که تا ۱۳ساله ای کـه همـیشـه درون مدرسه گرسنـه هست چون از بس از مدرسه کیک خریده،دیگه از هرچی کیکه بیزاره و مادرش هم فرصت لقمـه درست نداره. که تا ۱۷ساله ای کـه مادرش به منظور جبران خلا کمبودش درون خانـه امکان استفاده از اینستا و تلگرام رو فراهم کرد و ک بیچاره دست آخر ط همـین شبکه ها شد و مورد تعرض قرار گرفت و آخرش هم نفهمـیدم کـه به مادرش گفت یـانـه تا.... و این قصه سر دراز دارد.

اتفاقا خوابیدن هیچ مادری که تا نـه صبح خوب نیست.من مادرش را مـیشناسم . خیلی هم نیـاز مالی ندارند تنـها انگیزه مادرش این بود کـه حوصله ام سر مـیرود. 

تربیت یک باسواد هنرمند خانـه دار کـه تحصیلات خوبی دارد وهمسرداری و مادری مـی کند مگر محل اشکال است؟نباید اینقدر با تحقیر از بزرگترین وظیفه زن کـه همسرداری و تربیت نسل هست حرف بزنیم.مگر فقط لازم هست مـهندس ها هوش خوبی داشته باشند؟مردان بزرگ و تاثیر گذار کشور ما همـه از دامان زنانی موفق و باسواد وفرهیخته بالیدند . زنانی کـه در سنگر خانـه هایشان بهشتی و مطهری و امام خمـینی و حضرت آقاو ...... را تربیت د همـه خانـه دار بودند. خانـه داری نیـاز بـه هوش سرشار، صبر فراوان،وقت کافی،همت بلند،تحصیلات عالیـه ،اعتقاد راسخ و... دارد.

احسنت بـه درک بالای شما.یک زن حتما اول همسرخوب ،بعد مادر فرهیخته و در نـهایت یک انسان متعهد باشـه.اما آیـا مادر این توانست نقش مادری اش را فدای کارش نکند؟

همـیشـه گفته ام جامعه ما نیـاز بـه زنانی دارد کـه وارد عرصه هایی شوند کـه ازعهده مردان خارج است. پزشکی زنان، پرستاری و شاخ هایی از این دست و همـینطور معلمـی. مشروط بـه آنکه درس خواندن و ورود بـه کار بـه وظیفه اصلی شان یعنی مادری و همسرداری لطمـه نزند.

پاسخ:
سلام عزیزم. قدری بـه خودتان زمان بدهید. بهترین کار این است. به منظور رسیدن، عجله بدترین و غیرمنطقی ترین کار است. بـه جای آنکه با نگرانی بـه جلو رفتن دیگران نگاه کنید. بادقت بـه قدمـها و گامـهایی کـه برمـی دارید نگاه کنید. کافیـه فقط فکر کنید. وقتی همسر شدید و بعدتر وقتی مادر شدید دیگر بزرگترین رسالت شما خوب همسرداری و تربیت نسل است. حالا اگر درس خواندن را هم درون کنار این وظایف دوست دارید ، صبر کنید. صبر کنید که تا فرزندتان روزهایی را کـه عمـیقا بـه وجود و حضورتان نیـاز دارد سپری کند. وقتی فرزندتان پا بـه پیش دبستانی گذاشت دیگر وقت و فرصت کافی دارید که تا ساعاتی را کـه در خانـه نیست مشغول درس یـا هر کار دیگر یـا حتی کار بیرون ید. دقت کنید مساله این هست که هر کاری کـه مـی کنیم نباید فراموش شود کـه وظیفه و شغل زن اول همسرداری و بعد تربیت فرزند هست و اگر قرار هست زن شغل اجتماعی سومـی بپذیرد حتما دقت کند که تا به وظیفه و شغل اصلی او خدشـه وارد نشود. 

خانـه داری فقط شستن و جارو نیست اگر تین باشد حرف شما کاملا متین هست این وظیفه را هری مـی تواند انجام دهد . خانـه داری اما ، یک علم هست . علمـی کـه کمکت مـی کند چطور نسل تربیت کنی. چهی جز شما بعنوان یک زن چنین قدرتی دارد. آنـهم نـه هر نسلی. نسلی کـه فریـاد حقانیت و حق طلبی و استکبار ستیزی و ظلم ستیزی را سردهد. نسلی کـه زمـین را از صدای لااله الاالله پر کند. نسلی کـه ذخیره اصحاب آخرالزمانی امام عصر باشد. نسلی کـه دنیـا را تکان دهد. اگر اینطور نگاه کنی آنوقت اینقدر با شرمساری از شغل مقدست حرف نمـی زدی. یـادت باشد کـه تو قرار هست خدیجه باشی، همان بانوی خانـه داری کـه محکم و استوار پشت همسرش ایستاد و ی را تربیت کرد کـه غیرتمندتراز هر مردی از ولایت همسرش دفاع کرد حتی پشت درون و دیوار.

یـادت باشد تو قرار هست فاطمـه باشی . همان بانوی خانـه داری کـه  نسلی را تربیت کرد کـه طومار یزیدیـان و معاویـه صفتان را درون صحرای غربت کربلا درون هم پیچید. 

تو قرار هست زینب باشی همان بانوی خانـه داری کـه کوچه بـه کوچه و شـهر بـه شـهر فریـاد ستم ستیزش گوش تاریخ را نشانـه رفت.

تو قرار هست پایت را بگذاری جای پای آن بانوی خانـه داری کـه خمـینی را تربیت کرد که تا ظلم ستمشاهی را پایـان بخشد

تو قرار هست مثل آن بانوی خانـه داری شوی کـه نسلی را پرورش دادند کـه در ملکوت آشناترند که تا زمـین. همانانی کـه معان حرم مـی خوانندشان.

حالا بگو این ظیفه مـهم از عهده کدام بیسواد و ۱۲ساله برمـی آید.

خودت را باور کن بانو... 

پاسخ:
ناامـید نمـی کند. وسط تمام ناامـیدی ها، این تنـها امـیدی هست که دارم.

درد سنگینی مـی کند.سخت هست دوام آوردن...

ناله را هرچند مـی خواهم کـه پنـهان برکشم مـی گوید کـه من تنگ آمدم فریـاد کن....

پاسخ:
سلام عزیزم. گلی خانوم خوبه بهتر شد

پاسخ:
بله صددرصد با فرمایش شما موافقم. بی کم و کاست.اما...

پاسخ:
سلام عزیزم. این خانمـها اصلا واجبه کـه به حرفه شون برسن ولی بازم حتما یـادشون باشـه اولین وظیفه زن خوب همسرداری و تربیت فرزند است

پاسخ:
دور از جانتان عزیزم.

امـید ما بـه امثال شماست. حالا کـه دیگر اوضاع فرهنگی و سیـاسی جامعه کارد را بـه استخوانم رسانده مـی گویم کـه ، امـید م بـه امثال شماست. امروز و همـین جا وصیت مـی کنم بـه همـه شما کـه به حق و حرمت خون شـهدایمان قول بدهید کـه حتی سر سوزنی از آرمانـهای انقلاب کوتاه نیـایید.

پاسخ:
بله درست فرمودید این مادر خودش نیـاز بـه بررسی داره

پاسخ:
علیک سلام محبت دارید




[مـهم نیست ، عادت مـی کند!!! :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما ... انگ گلم را میبرد در سوی غربت]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 13 Jun 2018 22:36:00 +0000



جواب سوالات کتاب سلام بر ابراهیم

سلام بر ابراهیم... :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

چند هفته از زمان عقدشان نمـی گذشت . جواب سوالات کتاب سلام بر ابراهیم هنوز شیرینی روزهای خوش کنار هم بودن درست و حسابی زیر زبانشان نرفته بود کـه " احمد آقا " یعنی همان آقای تازه داماد از کار بی کار شد .

احمد آقا پسر تحصیلکرده ای بود . جواب سوالات کتاب سلام بر ابراهیم درون یکی از ادارات مشغول کار بود اما مثل خیلی از جوانـهای دیگر مشمول طرح تعدیل نیرو شد و اتفاق تلخ بیکاری پیش آمد .

روزهای اول از همسرش مخفی مـی کرد اما این موضوع چیزی نبود کـه بشود به منظور همـیشـه آنرا مخفی کرد. کم کم همسرش فهمـید و این شد شروع یک دل نگرانی جدی هم به منظور زوج تازه و هم به منظور خانواده هایشان.

روزهای اول ، جواب سوالات کتاب سلام بر ابراهیم تصور احمد آقا این بود کـه با شغلی کـه پدرش دارد و پست مناسبش بـه زودی مـی تواند یک کار تازه پیدا کند اما وقتی روزها بـه هفته و هفته ها بـه ماه تبدیل شد و کاری از دست پدرش برنیـامد فهمـید کـه اوضاع بـه سادگی هایی کـه فکرش را مـی کرد نیست . 

کم کم بداخلاق و عصبی و زود رنج شد . دلگرمـی های پدر و مادرش هم کمک چندانی نمـی کرد . پدرش موقعیت مالی بدی نداشت و مـی توانست از نظر مالی او را که تا زمان پیدا شدن یک شغل مناسب تامـین کند اما این چیزی نبود کـه احمد آقا مـی خواست .

او حالا ازدواج کرده بود و دلش نمـی خواست دستش جلویی دراز باشد حتی اگر آن فرد پدرش باشد.  تلاش مـی کرد که تا اوضاع را سامان دهد . کمتر خرج کند که تا پس اندازش دیرتر تمام شود. تلاش مـی کرد از حرف ها و ابراز نگرانی همسرش دلگیر نشود . تلاش مـی کرد هر توصیـه ی کاری از جانب خانواده همسرش را بد برداشت نکند . مثل همـین هفته پیش . وقتی کـه پدرهمسرش گفته بود فعلا که تا پیدا شدن یـه شغل مناسب ، با ماشینت مسافرکشی کن. راستش این حرف خیلی برایش گران آمد. پیش خودش گفت من با مدرک فوق لیسانس برم مسافر کشی کنم؟

شاید حق داشت ...

اما واقعیتش این بود کـه گه گاه بـه مسافرکشی فکر مـی کرد و چند نفری را هم جابجا کرده بود. 

حالا سه ماه مـی شد کـه بیکاری عذابش مـی داد . صبح ها که تا ظهر دور خودش مـی چرخید . کتاب مـی خواند یـا هر کاری مـی کرد که تا سرگرم شود . کار داشت بیخ پیدا مـی کرد . شبها که تا صبح فکر مـی کرد . آهسته آهسته صبح که تا لنگ ظهر مـی خوابید و بعد سرخورده و کوفته از خواب بلند مـی شد و همـین طور دور خودش مـی گشت ....

تا آن پنجشنبه ....

آنروز رفت سراغ کتابهای دانشگاهش . از لابه لایشان یک کتاب کوچک پیدا کرد . رویش را خواند " سلام بر ابراهیم "... تازه یـادش آمد آن روزها ، وقتی گره ای بـه کارش مـی افتاد دست بـه دامن ابراهیم مـی شد. عرض توسلی مـی کرد و دعایی و بعدش از او کمک مـی خواست . آخرین بارش هم سر ازدواجش بود. وقتی گره توی کارش افتاد همـین آقا ابراهیم هادی بود کـه کمکش کرد .

دلش گرفته بود . مثل آن وقتها عرض توسلی کرد و دعایی و بعد رفت سراغ ابراهیم ...

عصر بود کـه قرار ماهانـه اش را بـه خاطر آورد .یکسالی مـی شد کـه خودش را مقید کرده بود که تا اول هر ماه از محضر یکی از اساتید اخلاق استفاده کند . آن روز هم اول ماه بود .الان سه ماهی مـی شد کـه سرقرارش نرفته بود . 

جلسه کـه تمام شد خودش را بـه حاج آقا رساند . بعد سیرتاپیـاز مشکل را گفت . پیش خودش گفته بود حرف مـی و سبک مـی شوم و التماس دعایی مـی گویم . حاج آقا حرفهایش را شنیده بود و گفته بود چند سالته ؟ احمد آقا کـه انتظارش را نداشت با من من پاسخ داد .. 26 سال. حاج آقا ادامـه داده بود .. شما یک جوان 26 ساله  و الحمدلله سلامتید .بجز مدرک دانشگاه یعنی هیچ حرفه ای بلد نیستید؟ هیچ هنری ندارید ؟ یک فنی کـه بتوانید بـه آن تکیـه کنید و زندگی تان را اداره کنید ؟ 

احمد آقا همـین طور هاج و واج نگاه مـی کرد . حاج آقا ادامـه داد ... پاییز و زمستان کـه مدرسه داشتید و هیچی سه ماه تابستان کـه هیچ کاره بودید دنبال یـادگیری هیچ حرفه ای نرفته بودید؟ توی خانـه پای تلوزیون مـی نشستی ؟ احمد آقا تازه فکرش بـه کار افتاد. حاج آقا درست مـی گفت . اتفاقا او اصلا سه ماه تابستان ها را توی خانـه نمـی نشست و این دقیقا همان موضوعی بود کـه در عالم نوجوانی ، بر سر آن با مادرش بحث داشت . یـادش مـی آمد او دوست داشت که تا مثل بقیـه دوستانش سه ماه تابستان را که تا ظهر بخوابد بعد پای بازی و تلوزیون بنشیند . یـا توی کوچه و محله فوتبال بازی کند . دوست داشت تمام سه ماه را بخورد و بخوابد و تفریح کند اما مادرش مخالف سرسخت این نوع وقت گذرانی ها بود. مادرش معتقد بود سه ماه تابستان وقت بیکار گشتن نیست . حتما در این سه ماه ها کار یـاد گرفت . حرفه آموخت. البته درون این سه ماه چند روزی هم مسافرت مـی رفتند . کتاب خواندن و گاهی تفریح هم بود اما پای اصلی و ثابت همان یـادگیری فن و حرفه ای بود کـه بشود رویش حساب باز کرد.

احمد آفا فکر مـی کرد و خاطراتش را مرور مـی کرد و هیچ نفهمـید کـه چه لبخند عمـیقی بر صورت حاج آقا نقش بسته هست .

تمام روزهای هفته فکر احمد درگیر بود. یـادش آمد او بـه خوبی کابینت سازی بلد هست . بـه خاطر آورد چقدر این کار برایش سخت بود و چقدر بابت آن بـه مادرش غر زده بود. چقدر از طبقات ساختمان های مختلف بالا و پایین کرده بود و دستهایش چقدر زخمـی شده بود . اما درون عوضش بعد دو سه سال یک اوستا کار شده بود به منظور خودش . بعدها فهمـیده بود حقوقی کـه ماهانـه اوستا بهش مـی داد ، درون واقع پولی بود کـه مادر بـه استاد مـی داد .

یـادش آمد او مکانیک خیلی واردی هست . چهار تابستان طول کشیده بود که تا مـهارت لازم راب کند. بخاطر آورد دستهایش همـیشـه روغنی بود .لباسهایش بو مـی گرفت . اما پول و انعام خوبی گیرش مـی آمد و دل گرمش مـی کرد. هرچند مدتها بعد فهمـید همـه این پولها را پدرش بـه حساب استاد مکانیک مـی ریخت.

همـین طور فکر مـی کرد و فکر مـی کرد.... مـهارت های دیگری هم داشت . مثل همان تابستانی کـه در شیرینی پزی معروف محله شان کار کرده بود و شیرینی و کیک پختن آموخته بود . مثل کار آن سال تابستان درون چاپخانـه . یـادش آمد چقدر دستهایش چاک چاک مـی شد . رانندگی را همان وقت آموخت . یـادش آمد ....

آخر هفته کـه شد احمد آقا دیگه یـه آدم بیکار نبود . او اکنون افق های روشنی پیش رو داشت . فقط کافی بود بـه یکی از مـهارتهایش رو بیـاورد ...

.........

................

احمد آقای بیکار دیروز ، یکی از کارآفرینان موفق امروز هست . هرچند سختی های زیـادی کشید. چند بار شکست خورد اما از نو شروع کرد. احمد آقا هر روز صبحش را با سلام شروع مـی کند.

سلام بر مـهدی زهرا ... سلام بر اباعبدالله .... سلام بر ابراهیم ....

***********************************************************************

پسران نوجوان خود را بـه داشتن مـهارت وا دارید. تابستان زمان خوبی هست تا مـهارت بیـاموزند. هرچند حتما مراقب محیط کارش باشید . بـه این شکل درون آینده فرزندانی خواهید داشت کـه با داشتن مـهارت مـی توانند معاش خود و دیگران را تامـین کنند. درس خواندن و دانشگاه رفتن جز لازم هست اما هرگز کافی نیست. آنـها را مردانی لوس و وابسته و پشت مـیز نشین و ناکارآمد بار نیـاورید...

: جواب سوالات کتاب سلام بر ابراهیم




[سلام بر ابراهیم... :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه) جواب سوالات کتاب سلام بر ابراهیم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 01 Jul 2018 14:58:00 +0000



چجوری کالسه را باز بسته کنیم

این یک داستان حقیقی هست .... :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما ...

قلمتان بی نظیر هست .

شیوه ی شما درون نگارش ، چجوری کالسه را باز بسته کنیم طرحی نو و ایده ای بدیع درون نویسندگی عصر معاصر ، پیش روی آیندگان گذاشته هست .

صفحات کتاب شما ، آدم را بـه ژرفای عمـیقی مـی کشاند کـه تا وقتی کتاب بـه انتها نرسیده ، خواننده قادر نخواهد بود خود را از عمق این ژرفا بیرون بکشد .

من تمام آثار شما را با دقت و موشکافی رصد کردم حتما بگویم شما جز برجسته ترین های نگارش درون عصر حاضر هستید حتما به شما آفرین گفت .

جملات بالا تنـها بخشی از تحسین هایی بود کـه نویسنده ، بعد از نگارش و انتشار هر یک از آثارش دریـافت مـی کرد . چجوری کالسه را باز بسته کنیم حتما اعتراف کرد کـه شنیدن این جملات تحسین برانگیز از زبان اربابان نقد کتاب ، چنان حلاوتی را درون او ایجاد مـی کرد کـه شاید وصفش بـه نگارش کار سختی باشد . چجوری کالسه را باز بسته کنیم شاید مثل کودکی کـه هفته ها تمام پول توی جیبی اش را جمع مـی کند که تا با آن شیرینی خامـه ای بخرد و با اولین گاز ، موجی از لذت و شـهد با هم بـه او هجوم مـی آورد .

نویسنده ، هر بار بعد از شنیدن تمام این تحسین ها ، با آرامش و متانتی شایسته ، لبخندی ظریف مـی زد و باقی راه را مـی رفت .

اما آن روز بارانی ... آن روز بارانی پاییزی همـه چیز بـه شکل دیگری رقم خورد . 

آن روز وقتی بـه سالن همایش مـی رفت ، باران تندی مـی آمد. از آن بارانـهای پاییزی کـه تمامـی نداشت . رگبار باران تمام جانش را شسته بود . عطر دل انگیز پاییز بـه عمق وجودش رسوخ کرده بود  و آقای نویسنده را سخت بـه نشاط آورده بود .

 قدمـهایش را استادانـه روی برگهای خیس شده از باران مـی گذاشت . بـه عادت کودکی هایش برگها را شمرد . یک ، دو ، چهار ، شش ... و بعد شماره از دستش درون رفت . قدمـهایش را تند تر کرد که تا با برگهایی کـه حالا از شماره اش خارج شده بودند لجبازی کند . بـه رنگهای دلفریب برگها کـه زیر نور غروب پاییزی عشوه گری مـی د خیره شد . قهوه ای ، قرمز ، زرد ، نارنجی ...و باز این برگها بودند کـه ماهرانـه از زیر نیم چکمـه های مردانـه اش گریختند که تا لذت شنیدن خرد شدن برگها را از او بربایند.

از محل پارک ماشین که تا سالن برگزاری همایش چند لحظه ای بیشتر نبود اما نویسنده ی جوان هنرمندانـه و شاعرانـه همنوا با برگهای پاییزی مشق بندگی مـی کرد و خالق بی نظیر اینـهمـه شکوه و زیبایی را شکر مـی کرد .

سالن مملو از جمعیت بود . این اولین مراسم رسمـی بود کـه در آن از نویسنده تجلیل مـی شد . آقای نویسنده همـه را از زیر نگاه های هنرمندانـه اش گذراند . بـه عادت نویسندگان به منظور هر کدام از چهره هایی کـه مـی دید درون چشم بر هم زدنی داستان زندگی مـی ساخت . به منظور هر کدام شادی یـا غصه یـا معمایی عمـیق یـا حتی جنایی و عشقی رقم مـی زد . چند ثانیـه برایش کافی بود که تا برای آنـها کـه از نظر مـی گذراند قصه بسازد . یـادش آمد کودک کـه بود هر وقت با قطار از کنار روستا یـا شـهری مـی گذشتند هم ، با دیدن خانـه های ساده و کاهگلی ، همـین عادت را داشت .

رشته ی افکارش بریده شد ... وقتی کـه مجری برنامـه با احترام و ادب از او یـاد کرد . وقتی کـه با کمک گرفتن از آهنگ صدایش مستمعین را بـه سکوت و تحسین وا داشت .وقتی کـه مـی گفت : چجوری کالسه را باز بسته کنیم آقای نویسنده تمام هنر قلمش را مدیون دستان هنرمند و ذهن خلاق خود هست . وقتی کـه آقای نویسنده را به منظور دریـافت جایزه اش روی سن دعوت کرد.

آقای نویسنده با قدمـهایی شمرده روی سن آمد . بـه عادت کودکی هایش قدمـهایش را مـی شمرد. یک ، دو، چهار ... اما شماره قدمـها از دستش درون رفت .

وقتی روی سن رسید دوباره تک تک چهره ی آدمـها را از نظر گذراند . آنقدر مـیان چهره ها جستجو کرد که تا توانست او را ببیند . او کـه خودش را مـیان جمعیت و پشت سر آنـها مخفی کرده بود . نویسنده بـه یـاد کودکی اش افتاد . بـه یـاد روزهایی کـه او را از مـیان ستون ها و لابهدرخت ها مـی جست و شیطنت آمـیز مـی دوید که تا زودتر از او برسد و چشم بگذارد و بازی قایم باشک را با عشقی کودکانـه بـه انتها برساند . نویسنده او را خوب مـی شناخت . او همـه ی عشق دوران کودکی اش بود.

حالا روی سن ایستاده بود . خودش را بـه مـیکروفن رساند. صدایش را صاف کرد .به سخن باز کرد . تازه فهمـید حرف زدن چقدر برایش سخت هست . او مردمـیدان نوشتن و سکوت بود . واژه ها درون سکوت گویـا، دلرباترند .

نویسنده بلند و واضح گفت : من اینجایم که تا یک سوء برداشت را اصلاح کنم . من امروز اینجایم کـه بگویم : تمام هنر قلمم را نـه مدیون دستان هنرمند و ذهن خلاق خود کـه مرهون تمام عشق دوران کودکی ام هستم .ی کـه با هنرمندی تمام مرا شیفته ی کتاب و کتابخوانی کرد.ی کـه همبازی روزهای کودکی ، هن روزهای نوجوانی و دوست دوران جوانی ام بود .ی کـه به دلیل مشقات و سختی های روزگار هرگز نتوانست بخواند و بنویسد اما سالهای طولانی دوران کودکی و نوجوانی ام ، به منظور ایجاد یک انگیزه ی درونی درون من ، تنـها ادای کتاب خواندن را درون مـی آورد.ی کـه در اوقات بی کاری هر چند اندکش روبرویم مـی نشست ، کتاب را باز مـی کرد و مدتها بـه صفحات کتاب نگاه مـی کرد و ورق مـی زد. درون اندیشـه ی کودکی و نوجوانی ام او را عاشق کتاب مـی دیدم و شیفته ی مرامش شدم . او مرا با کتاب آشتی داد و کتاب را جزو جدا ناشدنی زندگی ام کرد. من تمام قدرت قلمم را مدیون او هستم .

آقای نویسنده با افتخار ، پدرش را روی سن فراخواند . پدر با چشمـهایی خیس و دستانی پینـه بسته و قدمـهایی سخت خودش را روی سن رساند و در چشم برهم زدنی پسرش را درآغوش کشید. آقای نویسنده روی زانو نشست . تمام سالن بـه احترام اینـهمـه ادب از جای برخاست. آقای نویسنده پاهای پدرش را غرق بوسه کرد.

فرزندانمان را با کتاب آشتی دهیم ....




[این یک داستان حقیقی هست .... :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما ... چجوری کالسه را باز بسته کنیم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 00:56:00 +0000



انشا درمورد گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی

گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ..!! :: فرازونشیب زندگی طلبگی ...

تازه بـه جمع دوستان ما وارد شده بود . انشا درمورد گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی سن و سال زیـادی نداشت اما صاحب دو که تا فرزند بود. انشا درمورد گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ش هم سن و سال صبورا بود به منظور همـین از همان ابتدای آشنایی با هم جور شدند . پسرش اما بزرگتر بود و بین مردها مـی نشست . 

عادت همـیشگی مان هست که وقتی دور هم جمع مـی شویم ، انشا درمورد گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی شروع مـی کنیم بـه مرور خاطرات گذشته و صد البته کـه این وسط داستان ازدواج هر کداممان شیرینی خودش را دارد . اصلا" هم مـهم نیست کـه این داستان را به منظور چندمـین بار به منظور هم تعریف مـی کنیم . این بار اما ، حضور بهاره ؛دوست تازه واردمان هیجانی تازه بـه جمع تزریق مـی کرد . خصوصا" کـه ابهاماتی این بین وجود داشت . بهاره جوان مـی نمود درحالیکه همسرش خیلی مسن تر از خودش بـه چشم مـی آمد . مـی دانستیم کـه شوهرش از رزمندگان نوجوان زمان جنگ بوده و همـین نشان دهنده ی تفاوت سنی زیـادشان بود . 

اما روابط بین این زوج بسیـار شیرین و توام با ادب و احترام متقابل و کاملا عاشقانـه بود . این را درون سفر کربلایی کـه دسته جمعی باهم داشتیم فهمـیده بودیم . دیده بودیم کـه آقا جواد یک لحظه بدون بهاره تاب نمـی آورد . دیده بودیم کـه هر وقت و هر جا و در هر شرایطی وقتی بهارهتر مـی کند ، آقا جواد از جا مـی پرد که تا خواسته اش را با دل و جان برآورده کند . رفتار آقا جواد با پدرومادر بهاره بسیـار تماشایی بود . جلوی پایشان تمام قد مـی ایستاد . دستانشان را بـه چشم مـی کشید و مـی بوسید و تا کمر درون برابرشان بـه نشانـه ی احترام خم مـی شد . 

بهاره بسیـار خودمانی و شلوغ بود و از این بابت اصلا" دست کمـی از جمع زنانـه ی ما نداشت . وقتی کـه دور هم جمع مـی شویم مرتب صدای مشت های گاه و بیگاه مردها بـه دیوار اتاق بغلی یـا تق تق زدنشان بـه در اتاق خانمـها نشان از سر و صدای زیـاد داخل اتاق مـی دهد.بندگان خدا با این ضربات متعدد تمام تلاششان را مـی کنند که تا خانمـها را بـه سکوت وا دارند.

 آنشب اما ماجرا تفاوت داشت . همـه منتظر بودیم کـه بهاره خانمبه سخن باز کند . همـه مثل بچه مدرسه ای ها دستمان را زیر چانـه زده بودیم و درست مانندی کـه محو تماشای یک فیلم سینمایی هست ، محو صحبت هایش شدیم ...

18 ساله بودم و تازه وارد دانشگاه شده بودم .در رشته مـیولوژی مشغول تحصیل شدم . ته تغاری خانواده بودم و همـین باعث شده بود کـه خیلی مورد توجه پدرومادرم باشم . وضع مالی خوبی داشتیم و من از همـه نظر کاملا" تامـین بودم . بـه تازگی هم درون حراست فرودگاه بـه عنوان کادر رسمـی مشغول بـه کار شده بودم و حقوق بسیـار مناسبی هم داشتم .

با اینکه اصلا خیـال ازدواج نداشتم اما بـه محض بلند شدن زمزمـه ی خواستگاری آقا جواد همـه چیز تغییر کرد . خانواده ایرانی از همسایـه های قدیمـی محله مان بودند . به منظور همـین سالهای زیـادی بود کـه آنـها را مـی شناختیم . 

مـی دانستم کـه در ابتدای سنین نوجوانی درست وقتی کـه 14 ساله شده با هزار دردسر عازم جبهه شده هست . خانواده همـه چیز را بـه خودم واگذار د و من پذیرفتم کـه همسر آقا جواد شوم . من ؛ بهاره 18 ساله و آقا جواد نزدیک بـه 40 ساله . من درون اوج جوانی و او درون آستانـه ی رسیدن بـه عقل کامل . حدود 20 سال تفاوت سنی . 

مغزمان سوت مـی کشید . بـه خودم گفتم : انشا درمورد گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی عجب ازدواجی ، بـه لحاظ سنی و کفویت اقتصادی و حتی فرهنگی کاملا" مغایر با تمام اصولی کـه این روزها مطرح هست . اما .. تجربه این سالها بـه من ثابت کرده هست قضاوت عجولانـه ممنوع.. صبر کردم که تا بهاره بقیـه اش را صبورانـه بازگو کند .

بلافاصله عقد کردیم . آقا جواد مرد خوب و مـهربانی بود . اما حرفش یک کلام بود . بسیـار قاطع صحبت مـی کرد از آن دسته از مردهایی کـه هر چه مـی گفت بی فوت وقت حتما عملی مـی شد. این را بعد از عقدمان با همـه وجودم احساس کردم.

یکروز کـه از دانشگاه برمـی گشتم با دیدن کفشـهایش جلوی درون خانـه ذوق زده شدم . خون زیر پوستم دوید و همـه وجودم پر شد از احساس خوشی. وارد کـه شدم آقا جواد جلوی پایم بلند شد . پرسید دانشگاه بودی . گفتم : بله . گفت : همـیشـه که تا این وقت از روز سر کلاسی ؟ گفتم : نـه همـیشـه این طور نیست فقط بعضی وقتها این طوری مـی شود. 

آقا جواد روی مبل جابجا شد . مادرم با سینی چای وارد شد. آقا جواد تسبیحش را این دست و آن دست کرد و کاملا" واضح و شمرده شمرده گفت : از فردا دنبال کار تسویـه دانشگاه باشید . لزومـی ندارد کـه ادامـه تحصیل بدهید. سینی درون دستان مادرم خشک شد . مبهوت از حرف همسر سرجا مـیخکوب شدم . چند لحظه طول کشید که تا با خودم مرور کنم : من رشته ام را دوست دارم . ایشان از اول مـی دانستند کـه من دانشجو هستم . آقا جواد همسرم هست زندگی با او برایم از هر چیز مـهم تر هست و برآورده خواسته هایش برایم یک اصل اساسی . بعد بدون درنگ و تردید و کاملا" واضح گفتم : چشم . مادر کوچکترین دخالتی نکرد .

چند ماه بعد وقتی از یک مـهمانی شبانـه برمـی گشتیم درون پاسخ بـه  آقا جواد کـه مـی خواست چند ساعتی را درون پارک روبروی خانـه بنشینیم گفتم : فردا حتما سرکار برم و خسته ام . آقا جواد نگاهی کرد و گفت : اتفاقا" شروع خوبی هست . پول درآوردن و تامـین مخارج شما وظیفه ی من هست و من هم دوست ندارم کـه سرکار برود . از فردا دنبال استعفا باش. 

خواب از سرم پرید . بـه خودم گفتم : یعنی چی ؟ موقعیت کاری من خیلی خوب هست چرا حتما استعفا بدهم . اما دیدم زندگی درون کنار همسرم و جلب رضایتش برایم از هر چیزی مـهمتر هست . توی چشمـهایش نگاه کردم و گفتم : چشم .

بهاره همچنان ادامـه مـی داد . اما معما به منظور من حل شده بود . حرفهای استاد محمد زاده توی سرم مـی چرخید . " اگر قول بدهید کـه یکسال اول زندگی تان بـه شوهرتان فقط چشم بگویید ، من هم بـه شما قول مـی دهم کـه همسرتان که تا ابد درون برابر خواسته های شما خاضع باشد."

در همـین فکرها بودم کـه صدای گوشی بهاره نشان مـی داد کـه برایش پیـامک آمده . نگاهی بـه ساعت انداختم نزدیک نیمـه شب بود . بـه سبک فیلمـهای سینمایی پرسیدم : یعنی کی مـی تونـه باشـه این موقع شب ؟! بهاره شیطنت آمـیز نگاهم کرد. آقا جواده . نوشته بهار زندگی ام . الهی فدایت شوم . دیروقت شده مـی ترسم چشمـهای مـهربانت از خستگی تاب نیـاورد مـی خواهی برویم ؟؟؟

آه بود کـه از نـهاد همـه درون آمد .... از نـهاد من هم ...




[گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ..!! :: فرازونشیب زندگی طلبگی ... انشا درمورد گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 00:56:00 +0000



داستان گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی

گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ..!! :: فرازونشیب زندگی طلبگی ...

تازه بـه جمع دوستان ما وارد شده بود . داستان گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی سن و سال زیـادی نداشت اما صاحب دو که تا فرزند بود. داستان گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ش هم سن و سال صبورا بود به منظور همـین از همان ابتدای آشنایی با هم جور شدند . پسرش اما بزرگتر بود و بین مردها مـی نشست . 

عادت همـیشگی مان هست که وقتی دور هم جمع مـی شویم ، داستان گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی شروع مـی کنیم بـه مرور خاطرات گذشته و صد البته کـه این وسط داستان ازدواج هر کداممان شیرینی خودش را دارد . اصلا" هم مـهم نیست کـه این داستان را به منظور چندمـین بار به منظور هم تعریف مـی کنیم . این بار اما ، حضور بهاره ؛دوست تازه واردمان هیجانی تازه بـه جمع تزریق مـی کرد . خصوصا" کـه ابهاماتی این بین وجود داشت . بهاره جوان مـی نمود درحالیکه همسرش خیلی مسن تر از خودش بـه چشم مـی آمد . مـی دانستیم کـه شوهرش از رزمندگان نوجوان زمان جنگ بوده و همـین نشان دهنده ی تفاوت سنی زیـادشان بود . 

اما روابط بین این زوج بسیـار شیرین و توام با ادب و احترام متقابل و کاملا عاشقانـه بود . این را درون سفر کربلایی کـه دسته جمعی باهم داشتیم فهمـیده بودیم . دیده بودیم کـه آقا جواد یک لحظه بدون بهاره تاب نمـی آورد . دیده بودیم کـه هر وقت و هر جا و در هر شرایطی وقتی بهارهتر مـی کند ، آقا جواد از جا مـی پرد که تا خواسته اش را با دل و جان برآورده کند . رفتار آقا جواد با پدرومادر بهاره بسیـار تماشایی بود . جلوی پایشان تمام قد مـی ایستاد . دستانشان را بـه چشم مـی کشید و مـی بوسید و تا کمر درون برابرشان بـه نشانـه ی احترام خم مـی شد . 

بهاره بسیـار خودمانی و شلوغ بود و از این بابت اصلا" دست کمـی از جمع زنانـه ی ما نداشت . وقتی کـه دور هم جمع مـی شویم مرتب صدای مشت های گاه و بیگاه مردها بـه دیوار اتاق بغلی یـا تق تق زدنشان بـه در اتاق خانمـها نشان از سر و صدای زیـاد داخل اتاق مـی دهد.بندگان خدا با این ضربات متعدد تمام تلاششان را مـی کنند که تا خانمـها را بـه سکوت وا دارند.

 آنشب اما ماجرا تفاوت داشت . همـه منتظر بودیم کـه بهاره خانمبه سخن باز کند . همـه مثل بچه مدرسه ای ها دستمان را زیر چانـه زده بودیم و درست مانندی کـه محو تماشای یک فیلم سینمایی هست ، محو صحبت هایش شدیم ...

18 ساله بودم و تازه وارد دانشگاه شده بودم .در رشته مـیولوژی مشغول تحصیل شدم . ته تغاری خانواده بودم و همـین باعث شده بود کـه خیلی مورد توجه پدرومادرم باشم . وضع مالی خوبی داشتیم و من از همـه نظر کاملا" تامـین بودم . بـه تازگی هم درون حراست فرودگاه بـه عنوان کادر رسمـی مشغول بـه کار شده بودم و حقوق بسیـار مناسبی هم داشتم .

با اینکه اصلا خیـال ازدواج نداشتم اما بـه محض بلند شدن زمزمـه ی خواستگاری آقا جواد همـه چیز تغییر کرد . خانواده ایرانی از همسایـه های قدیمـی محله مان بودند . به منظور همـین سالهای زیـادی بود کـه آنـها را مـی شناختیم . 

مـی دانستم کـه در ابتدای سنین نوجوانی درست وقتی کـه 14 ساله شده با هزار دردسر عازم جبهه شده هست . خانواده همـه چیز را بـه خودم واگذار د و من پذیرفتم کـه همسر آقا جواد شوم . من ؛ بهاره 18 ساله و آقا جواد نزدیک بـه 40 ساله . من درون اوج جوانی و او درون آستانـه ی رسیدن بـه عقل کامل . حدود 20 سال تفاوت سنی . 

مغزمان سوت مـی کشید . بـه خودم گفتم : داستان گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی عجب ازدواجی ، بـه لحاظ سنی و کفویت اقتصادی و حتی فرهنگی کاملا" مغایر با تمام اصولی کـه این روزها مطرح هست . اما .. تجربه این سالها بـه من ثابت کرده هست قضاوت عجولانـه ممنوع.. صبر کردم که تا بهاره بقیـه اش را صبورانـه بازگو کند .

بلافاصله عقد کردیم . آقا جواد مرد خوب و مـهربانی بود . اما حرفش یک کلام بود . بسیـار قاطع صحبت مـی کرد از آن دسته از مردهایی کـه هر چه مـی گفت بی فوت وقت حتما عملی مـی شد. این را بعد از عقدمان با همـه وجودم احساس کردم.

یکروز کـه از دانشگاه برمـی گشتم با دیدن کفشـهایش جلوی درون خانـه ذوق زده شدم . خون زیر پوستم دوید و همـه وجودم پر شد از احساس خوشی. وارد کـه شدم آقا جواد جلوی پایم بلند شد . پرسید دانشگاه بودی . گفتم : بله . گفت : همـیشـه که تا این وقت از روز سر کلاسی ؟ گفتم : نـه همـیشـه این طور نیست فقط بعضی وقتها این طوری مـی شود. 

آقا جواد روی مبل جابجا شد . مادرم با سینی چای وارد شد. آقا جواد تسبیحش را این دست و آن دست کرد و کاملا" واضح و شمرده شمرده گفت : از فردا دنبال کار تسویـه دانشگاه باشید . لزومـی ندارد کـه ادامـه تحصیل بدهید. سینی درون دستان مادرم خشک شد . مبهوت از حرف همسر سرجا مـیخکوب شدم . چند لحظه طول کشید که تا با خودم مرور کنم : من رشته ام را دوست دارم . ایشان از اول مـی دانستند کـه من دانشجو هستم . آقا جواد همسرم هست زندگی با او برایم از هر چیز مـهم تر هست و برآورده خواسته هایش برایم یک اصل اساسی . بعد بدون درنگ و تردید و کاملا" واضح گفتم : چشم . مادر کوچکترین دخالتی نکرد .

چند ماه بعد وقتی از یک مـهمانی شبانـه برمـی گشتیم درون پاسخ بـه  آقا جواد کـه مـی خواست چند ساعتی را درون پارک روبروی خانـه بنشینیم گفتم : فردا حتما سرکار برم و خسته ام . آقا جواد نگاهی کرد و گفت : اتفاقا" شروع خوبی هست . پول درآوردن و تامـین مخارج شما وظیفه ی من هست و من هم دوست ندارم کـه سرکار برود . از فردا دنبال استعفا باش. 

خواب از سرم پرید . بـه خودم گفتم : یعنی چی ؟ موقعیت کاری من خیلی خوب هست چرا حتما استعفا بدهم . اما دیدم زندگی درون کنار همسرم و جلب رضایتش برایم از هر چیزی مـهمتر هست . توی چشمـهایش نگاه کردم و گفتم : چشم .

بهاره همچنان ادامـه مـی داد . اما معما به منظور من حل شده بود . حرفهای استاد محمد زاده توی سرم مـی چرخید . " اگر قول بدهید کـه یکسال اول زندگی تان بـه شوهرتان فقط چشم بگویید ، من هم بـه شما قول مـی دهم کـه همسرتان که تا ابد درون برابر خواسته های شما خاضع باشد."

در همـین فکرها بودم کـه صدای گوشی بهاره نشان مـی داد کـه برایش پیـامک آمده . نگاهی بـه ساعت انداختم نزدیک نیمـه شب بود . بـه سبک فیلمـهای سینمایی پرسیدم : یعنی کی مـی تونـه باشـه این موقع شب ؟! بهاره شیطنت آمـیز نگاهم کرد. آقا جواده . نوشته بهار زندگی ام . الهی فدایت شوم . دیروقت شده مـی ترسم چشمـهای مـهربانت از خستگی تاب نیـاورد مـی خواهی برویم ؟؟؟

آه بود کـه از نـهاد همـه درون آمد .... از نـهاد من هم ...




[گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ..!! :: فرازونشیب زندگی طلبگی ... داستان گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 03 Jan 2019 04:44:00 +0000



نمونه سوالات سلام بر ابراهیم

سلام بر ابراهیم... :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه)

چند هفته از زمان عقدشان نمـی گذشت . نمونه سوالات سلام بر ابراهیم هنوز شیرینی روزهای خوش کنار هم بودن درست و حسابی زیر زبانشان نرفته بود کـه " احمد آقا " یعنی همان آقای تازه داماد از کار بی کار شد .

احمد آقا پسر تحصیلکرده ای بود . نمونه سوالات سلام بر ابراهیم درون یکی از ادارات مشغول کار بود اما مثل خیلی از جوانـهای دیگر مشمول طرح تعدیل نیرو شد و اتفاق تلخ بیکاری پیش آمد .

روزهای اول از همسرش مخفی مـی کرد اما این موضوع چیزی نبود کـه بشود به منظور همـیشـه آنرا مخفی کرد. کم کم همسرش فهمـید و این شد شروع یک دل نگرانی جدی هم به منظور زوج تازه و هم به منظور خانواده هایشان.

روزهای اول ، نمونه سوالات سلام بر ابراهیم تصور احمد آقا این بود کـه با شغلی کـه پدرش دارد و پست مناسبش بـه زودی مـی تواند یک کار تازه پیدا کند اما وقتی روزها بـه هفته و هفته ها بـه ماه تبدیل شد و کاری از دست پدرش برنیـامد فهمـید کـه اوضاع بـه سادگی هایی کـه فکرش را مـی کرد نیست . 

کم کم بداخلاق و عصبی و زود رنج شد . دلگرمـی های پدر و مادرش هم کمک چندانی نمـی کرد . پدرش موقعیت مالی بدی نداشت و مـی توانست از نظر مالی او را که تا زمان پیدا شدن یک شغل مناسب تامـین کند اما این چیزی نبود کـه احمد آقا مـی خواست .

او حالا ازدواج کرده بود و دلش نمـی خواست دستش جلویی دراز باشد حتی اگر آن فرد پدرش باشد.  تلاش مـی کرد که تا اوضاع را سامان دهد . کمتر خرج کند که تا پس اندازش دیرتر تمام شود. تلاش مـی کرد از حرف ها و ابراز نگرانی همسرش دلگیر نشود . تلاش مـی کرد هر توصیـه ی کاری از جانب خانواده همسرش را بد برداشت نکند . مثل همـین هفته پیش . وقتی کـه پدرهمسرش گفته بود فعلا که تا پیدا شدن یـه شغل مناسب ، با ماشینت مسافرکشی کن. راستش این حرف خیلی برایش گران آمد. پیش خودش گفت من با مدرک فوق لیسانس برم مسافر کشی کنم؟

شاید حق داشت ...

اما واقعیتش این بود کـه گه گاه بـه مسافرکشی فکر مـی کرد و چند نفری را هم جابجا کرده بود. 

حالا سه ماه مـی شد کـه بیکاری عذابش مـی داد . صبح ها که تا ظهر دور خودش مـی چرخید . کتاب مـی خواند یـا هر کاری مـی کرد که تا سرگرم شود . کار داشت بیخ پیدا مـی کرد . شبها که تا صبح فکر مـی کرد . آهسته آهسته صبح که تا لنگ ظهر مـی خوابید و بعد سرخورده و کوفته از خواب بلند مـی شد و همـین طور دور خودش مـی گشت ....

تا آن پنجشنبه ....

آنروز رفت سراغ کتابهای دانشگاهش . از لابه لایشان یک کتاب کوچک پیدا کرد . رویش را خواند " سلام بر ابراهیم "... تازه یـادش آمد آن روزها ، وقتی گره ای بـه کارش مـی افتاد دست بـه دامن ابراهیم مـی شد. عرض توسلی مـی کرد و دعایی و بعدش از او کمک مـی خواست . آخرین بارش هم سر ازدواجش بود. وقتی گره توی کارش افتاد همـین آقا ابراهیم هادی بود کـه کمکش کرد .

دلش گرفته بود . مثل آن وقتها عرض توسلی کرد و دعایی و بعد رفت سراغ ابراهیم ...

عصر بود کـه قرار ماهانـه اش را بـه خاطر آورد .یکسالی مـی شد کـه خودش را مقید کرده بود که تا اول هر ماه از محضر یکی از اساتید اخلاق استفاده کند . آن روز هم اول ماه بود .الان سه ماهی مـی شد کـه سرقرارش نرفته بود . 

جلسه کـه تمام شد خودش را بـه حاج آقا رساند . بعد سیرتاپیـاز مشکل را گفت . پیش خودش گفته بود حرف مـی و سبک مـی شوم و التماس دعایی مـی گویم . حاج آقا حرفهایش را شنیده بود و گفته بود چند سالته ؟ احمد آقا کـه انتظارش را نداشت با من من پاسخ داد .. 26 سال. حاج آقا ادامـه داده بود .. شما یک جوان 26 ساله  و الحمدلله سلامتید .بجز مدرک دانشگاه یعنی هیچ حرفه ای بلد نیستید؟ هیچ هنری ندارید ؟ یک فنی کـه بتوانید بـه آن تکیـه کنید و زندگی تان را اداره کنید ؟ 

احمد آقا همـین طور هاج و واج نگاه مـی کرد . حاج آقا ادامـه داد ... پاییز و زمستان کـه مدرسه داشتید و هیچی سه ماه تابستان کـه هیچ کاره بودید دنبال یـادگیری هیچ حرفه ای نرفته بودید؟ توی خانـه پای تلوزیون مـی نشستی ؟ احمد آقا تازه فکرش بـه کار افتاد. حاج آقا درست مـی گفت . اتفاقا او اصلا سه ماه تابستان ها را توی خانـه نمـی نشست و این دقیقا همان موضوعی بود کـه در عالم نوجوانی ، بر سر آن با مادرش بحث داشت . یـادش مـی آمد او دوست داشت که تا مثل بقیـه دوستانش سه ماه تابستان را که تا ظهر بخوابد بعد پای بازی و تلوزیون بنشیند . یـا توی کوچه و محله فوتبال بازی کند . دوست داشت تمام سه ماه را بخورد و بخوابد و تفریح کند اما مادرش مخالف سرسخت این نوع وقت گذرانی ها بود. مادرش معتقد بود سه ماه تابستان وقت بیکار گشتن نیست . حتما در این سه ماه ها کار یـاد گرفت . حرفه آموخت. البته درون این سه ماه چند روزی هم مسافرت مـی رفتند . کتاب خواندن و گاهی تفریح هم بود اما پای اصلی و ثابت همان یـادگیری فن و حرفه ای بود کـه بشود رویش حساب باز کرد.

احمد آفا فکر مـی کرد و خاطراتش را مرور مـی کرد و هیچ نفهمـید کـه چه لبخند عمـیقی بر صورت حاج آقا نقش بسته هست .

تمام روزهای هفته فکر احمد درگیر بود. یـادش آمد او بـه خوبی کابینت سازی بلد هست . بـه خاطر آورد چقدر این کار برایش سخت بود و چقدر بابت آن بـه مادرش غر زده بود. چقدر از طبقات ساختمان های مختلف بالا و پایین کرده بود و دستهایش چقدر زخمـی شده بود . اما درون عوضش بعد دو سه سال یک اوستا کار شده بود به منظور خودش . بعدها فهمـیده بود حقوقی کـه ماهانـه اوستا بهش مـی داد ، درون واقع پولی بود کـه مادر بـه استاد مـی داد .

یـادش آمد او مکانیک خیلی واردی هست . چهار تابستان طول کشیده بود که تا مـهارت لازم راب کند. بخاطر آورد دستهایش همـیشـه روغنی بود .لباسهایش بو مـی گرفت . اما پول و انعام خوبی گیرش مـی آمد و دل گرمش مـی کرد. هرچند مدتها بعد فهمـید همـه این پولها را پدرش بـه حساب استاد مکانیک مـی ریخت.

همـین طور فکر مـی کرد و فکر مـی کرد.... مـهارت های دیگری هم داشت . مثل همان تابستانی کـه در شیرینی پزی معروف محله شان کار کرده بود و شیرینی و کیک پختن آموخته بود . مثل کار آن سال تابستان درون چاپخانـه . یـادش آمد چقدر دستهایش چاک چاک مـی شد . رانندگی را همان وقت آموخت . یـادش آمد ....

آخر هفته کـه شد احمد آقا دیگه یـه آدم بیکار نبود . او اکنون افق های روشنی پیش رو داشت . فقط کافی بود بـه یکی از مـهارتهایش رو بیـاورد ...

.........

................

احمد آقای بیکار دیروز ، یکی از کارآفرینان موفق امروز هست . هرچند سختی های زیـادی کشید. چند بار شکست خورد اما از نو شروع کرد. احمد آقا هر روز صبحش را با سلام شروع مـی کند.

سلام بر مـهدی زهرا ... سلام بر اباعبدالله .... سلام بر ابراهیم ....

***********************************************************************

پسران نوجوان خود را بـه داشتن مـهارت وا دارید. تابستان زمان خوبی هست تا مـهارت بیـاموزند. هرچند حتما مراقب محیط کارش باشید . بـه این شکل درون آینده فرزندانی خواهید داشت کـه با داشتن مـهارت مـی توانند معاش خود و دیگران را تامـین کنند. درس خواندن و دانشگاه رفتن جز لازم هست اما هرگز کافی نیست. آنـها را مردانی لوس و وابسته و پشت مـیز نشین و ناکارآمد بار نیـاورید...

: نمونه سوالات سلام بر ابراهیم




[سلام بر ابراهیم... :: فرازونشیب زندگی طلبگی ما(همنفس طلبه) نمونه سوالات سلام بر ابراهیم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 19 Jan 2019 15:45:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com